اقتصاددان هفته
کریستوفر سیمز
این دو اقتصاددان تحقیقاتی جداگانه انجام داده بودند که کمیته نوبل، آنها را مکمل یکدیگر تشخیص داد و جایزه را میان این دو اقتصاددان تقسیم کرد. تا پیش از اعطای جایزه نوبل ۲۰۱۱، سارجنت شهرت بیشتری داشت اما سیمز، با وجود اینکه سالها همکار سارجنت بود و دهها مقاله تحقیقی مهم نوشته و کتابهایی نیز با همکاری دیگران تالیف کرده بود، شهرتش محدود به دانشگاهیان و اقتصادخواندههای حرفهای بود.
یکی از علتهای شهرت سارجنت و گمنامی سیمز در این بود که سارجنت علاوهبر تالیف کتابهای پرشمار، سخنران توانایی است که نطقهای اقتصادی کوتاه و تاثیرگذارش مشهورند و خودش از فعالان حلقه اقتصاددانان پیرو نظریه «انتظارات عقلایی» است که در محافل علمی آمریکا پایگاه پرقدرتی دارند.
حال آنکه سیمز، در زمره مدرسان و حامیان اقتصادسنجی و از منتقدان نظریه انقلاب انتظارات عقلایی است و در عین حال به نظریات مربوط به دورهای تجاری هم با دیده تردید مینگرد و کینزینها را به خاطر ناتوانیشان در پیشبینی و پیشگیری تورم دهه ۱۹۷۰ شماتت کرده و میکند و به روشهای اقتصادسنجی آنها خرده میگیرد. این باورها و روشهای پژوهشی برآمده از آنها، راه سیمز را از اقتصاددانان متعلق به حلقههای اقتصادی مکتب شیکاگو و مکتب اتریش و مکتب کینز جدا و وادارش کرده بود خودش به تنهایی بار خود را به دوش بکشد. اما جایزه نوبل قدری تلقیها را تغییر داد و معلوم کرد که جداییهای دیدگاهی سیمز و همکارانش در حلقه «انقلاب انتظارات عقلایی» کمتر از آن بوده که قبلا پنداشته میشده است.
مطالعات سیمز و سارجنت درباره تاثیر متقابل تغییرات شاخصهای اقتصاد کلان مانند تولید ناخالص داخلی، تورم، سرمایهگذاری و بیکاری از سویی و شوکها یا وقایع پیشبینینشده و سیاستگذاریهای اقتصادی دولت از سوی دیگر، آنان را به این نتیجه مشابه رساند که این تاثیر متقابل، پیامدهای اقتصادی کوتاهمدت و بلندمدت خواهند داشت.
فارغ از جایگاه سیمز در میان اقتصاددانان امروز، پیش از تحقیقات وی، تشخیص تغییرات قابل محاسبه و آثار و نتایج آنها از تغییرات غیرقابل محاسبه و تصادفی در سیاستگذاریهای اقتصادی ناممکن بود اما تحقیقات سیمز ابزار تحلیلی تازهای در اختیار اقتصاددانان گذاشته است که احتمالات بیشتری را در محاسبات خود درباره وضع آینده لحاظ کنند. این همان موضوعی است که سیمز شش سال پیش در گفتوگو با اقتصاددان دیگری به نام لارس پیتر هانسن توضیح داد. سیمز در این گفتوگو که ترجمه آن در روزنامه «دنیایاقتصاد» مورخ ۱۳/ ۹/ ۱۳۹۰ چاپ شد، چنین گفته بود:
تئوریپردازی علمی اقتصاد کلان [تاکنون] بر انتظارات عقلایی متمرکز بوده است که به خودی خود مشکلی ایجاد نمیکند، اما شخصیتهای برجسته و پیشرو این حوزه مانند سارجنت و لوکاس، انتظارات عقلایی را با دیدگاهی مغالطهآمیز ترکیب کردند که براساس آن تمایزی بنیادی بین تجزیه و تحلیل تغییر در قاعده سیاستگذاری و تجزیه و تحلیل تغییر در متغیر سیاستگذاری وجود دارد... نتیجه این تمایز، رویگردانی از مدلهایی است که عملا در اجرای سیاست پولی بهکار میروند.
این مدلها اکنون در وضعیت نامطلوبی هستند، اما احتمالا در نقطهای هستیم که روشها و شیوه تفکر مبتنی بر «تئوری بِیز» میتوانند این مشکلات را شناسایی کنند و کمکم شکاف میان اقتصاد کلان و اقتصادسنجی دانشگاهی را پر کنند.
ارسال نظر