سالهای آغازین زندگی مصدق
وقایع نویسی که در سال ۱۳۲۶ ق. فکر میکرد مصدق بیست و پنجساله است، مینویسد: «میرزا محمدخان مصدقالسلطنه را امروز از طرف شغل، مستوفی و محاسب خراسان گویند. لکن رتبه و حسب و نسب و استعداد و هوش و فضل و حسابدانی و عاملی که این طفل یکشبه ره صدساله میرود بالاتر از استیفای اول، محاسب بودن ایالات و ولایات است. هر شخص قابل و لایقی میتواند خود را با بضاعت مالی به استیفا و محاسبهنویسی ولایتی برساند لکن مشارالیه مراتب دیگر داند که بر عظم ایشان میافزاید... چنین شخصی که در سن شباب اینطور جلوهگری کند، باید از آیات بزرگ گردد.» این مطالب هنگامی نوشته شدهاند که مصدق در ۱۴ سالگی مستوفی ایالت خراسان شده بود.
مصدق در سال ۱۲۶۱ در خانواده ثروتمند و متنفذ دیوانی چشم به جهان گشود. پدرش میرزا هدایتالله وزیر دفتر، عموزاده میرزا یوسف مستوفیالممالک، صدراعظم پیشین ایران بود. وزیر دفتر اعقاب میرزا محسن آشتیانی، سردودمان خاندان آشتیانی بود. این دودمان در سدههای نوزدهم و بیستم مردانی با استعداد استثنایی و درخشان در حوزههای سیاست، مدیریت، علم و ادب پرورش داد. مادر مصدق ملکتاج خانم، نجمالسلطنه از طرف پدر نوه بزرگ فتحعلیشاه، خواهر عبدالحسین میرزا فرمانفرما و عموزاده ناصرالدین شاه (پادشاه ایران به هنگام ولادت و نوجوانی مصدق) و برادر نجمالسلطنه، فرمانفرما سردودمان خاندانهای فرمانفرماییان و فیروز بود. او چه پیش از انقلاب مشروطیت ۱۲۵۸ و چه پس از انقلاب مزبور دولتمردی پرقدرت و ثروتمند بود. سالها بعد هنگامی که مصدق در ضمن مباحث مجلس شورای ملی، صدرالاشراف نخستوزیر وقت و معلم پیشین سالارالسلطنه را مورد حمله قرار داد، به یاد سالار همبازی دوران کودکی و پسر ناصرالدین شاه افتاد.
او همیشه با حالتی سرشار از احترام و محبت از پدرش یاد میکرد. زمانی که مصدق ۱۰ ساله بود پدرش درگذشت اما نفوذ و تاثیر مادرش بر او عمیق و پردوام بود. زنی بود با روحیه استثنایی و اراده قوی، که مصدق حتی در مباحث و سخنرانیهای عمومی از او به فرزانگی یاد میکرد. اندرز مادرش در هنگامه دشوار ۱۲۹۳ را (که شایعاتی نادرست درباره وی بر سر زبانها افتاده بود) در سراسر زندگی طولانیاش آویزه گوش قرار داد. او به مصدق گفته بود: «وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل میکنند.» او تا زمان وفاتش در ۱۳۱۱ در تمامی تصمیمهای عمومی و خصوصی مصدق نقشی فعالانه داشت. بعد از درگذشت شوهر اولش وزیر دفتر، دو بار ازدواج کرد و فرزندانی به بار آورد که به شهرت دست یافتند.
مصدق در ۱۹ سالگی با ضیاءالسلطنه (دختر سیدزینالدین، خواهر سیدابوالقاسم و سیدمحمد و عمه سیدحسن امامی که همگی از قرن نوزدهم تا سال ۱۳۵۷ امام جمعههای تهران بودهاند) ازدواج کرد. او زنی زیبا و دوست داشتنی و همسری فوقالعاده وفادار بود. وی دو سال قبل از مصدق در گذشت و مصدق از او همواره بهعنوان کسی که بعد از مادرش بیشترین نفوذ را در زندگی وی داشته یاد میکند و میگوید او همسری وفادار بود که «همه کارهایم را تحمل میکرد و روی خوش نشان میداد.» حاصل این ازدواج پنج فرزند بود: ضیاء اشرف، احمد، دکتر غلامحسین، منصوره و خدیجه.
وقتی پدر مصدق درگذشت، ناصرالدین شاه لقب مصدقالسلطنه را به او داد و اندکی بعد از ترور شدن شاه در ۱۲۷۶، مستوفی خراسان شد. در مورد این دوران تصدی او در ایالت خراسان اطلاعات چندانی در دست نیست. جز آنچه افضلالملک درباره او نوشته و ادعای محمدرضا شاه در ۱۳۳۹ که مصدق «در امور مالی و اعمال نادرستی دخالت داشته بدون آنکه از سوء عاقبت آن اعمال درس عبرت گرفته باشد.» این ادعا با هیچ سند و مدرکی همراه نیست.
مصدق در جو خاصی پرورش یافت. دراین جو ابتدا در میان نخبگان اداری تحصیل کرده و بعد در طیف گستردهتر آشنایان با سیاست، مخالفت با ناصرالدینشاه و واگذاری امتیازهای تجاری به اروپاییان روز به روز اوج تازه میگرفت. برنامه سیاسی آینده مصدق تنها با در نظر گرفتن چنین پیش زمینهای قابل درک خواهد بود. وقتی نهضت تنباکو آغاز شد، مصدق کودکی بیش نبود در این نهضت، سلطنت استبدادی قاجار در برابر مبارزه مردم علیه واگذاری امتیاز تجارت به خارجیان برای نخستینبار عقبنشینی کرد. مصدق همیشه با واگذاری هر نوع امتیاز به خارجیان (از همان نوع که در سده نوزدهم معمول بود.) به هر قدرت خارجی مخالف بود. خواه واگذاری امتیاز حق کشتیرانی در دریاچه ارومیه باشد یا واگذاری امتیاز بهره برداری از نفت شمال به شوروی یا امتیاز سال ۱۹۳۳ نفت به شرکت نفت ایران و انگلیس یا امتیاز شیلات دریای خزر به شرکت روسی. مصدق با چنین پیش زمینههایی قدم به عرصه دشوار سیاستورزی در ایران گذاشت و روی بسیاری از پیشفرضهای ذهنی خود از سالهای آغازین زندگی اش اصرار ورزید که نتیجه نهایی آن ملی شدن صنعت نفت در ایران بود.
ارسال نظر