در بخش دوم گفتوگو با داود فیرحی، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر علوم سیاسی بررسی شد
مشروطه، کسبوکار و دولت مدرن
نائینی با اشاره و ارجاع به کتاب «المکاسب و البَیع» شیخ انصاری تا چه اندازه به مساله کسبوکار و ملزومات حقوقی آن در دنیای امروز نزدیک شده و آن را بیان کرده است؟
کتابی به نام مکاسب وجود دارد که متعلق به شیخ انصاری است و کتابی مرجع است، این کتاب خود سه قسمت است، یک بخش از آن به مکاسب حرام اشاره دارد، یعنی درآمدهای حرام، حال یکی از مصادیق مکاسب حرام، درآمدی است که از «استخدام در دولت مستبد» به دست میآید و حتی هدایایی که یک پادشاه نامشروع هدیه میدهد نیز حرام است، به این ترتیب متفکران این دوره در این زمان سعی کردهاند به مومنان توصیه کنند که «از دولت فاصله بگیرید.» شرحهای مختلفی بر این کتاب نوشته شده است، یک حاشیه را مرحوم آخوند خراسانی نوشته به نام «حاشیه بر مکاسب»، دو حاشیه دیگر اما تقریرات درس گفتارهای مرحوم نائینی است که با دو اسم چاپ شده است، یکی با عنوان «منیةالطالب» به معنی «آخرین آرزوهای دانشجویان» که کتابی قوی است و شیخ موسی خوانساری آن را تقریر کرده است، به این ترتیب که درسگفتارهای نائینی را از کتاب مکاسب شیخ انصاری بهصورت یکجا جمعآوری کرده است.
شرح دیگر را شاگرد دیگر نائینی میرزا محمدتقی عاملی به نام «المکاسب و البیع» تقریر کرده است؛ در هر دو این شرحها کوشش شده است که از کسبوکار صحبت شود، در واقع مرحوم شیخ انصاری، مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم نائینی سعی کردند که از کسبوکار صحبت کنند و جالب این است که این بحث از کسبوکار بهطور اتوماتیک به مسائل سیاسی گره خورد به این دلیل که به نوعی با دولت در ارتباط بود و بحث را به سمت سیاست میکشاند، در واقع باب بحث از اینجا باز شد. -افرادی مانند «جان نش» کوشیدهاند که توضیح دهند حوزه کسبوکار با خیلی از مسائل دیگر از جمله «نظریه بازیها»، نظریههای اقتصاد کلان و اقتصاد خرد و سرانجام با «اقتصاد سیاسی» گره میخورد، همهجای دنیا این کار را انجام میدهند و متفکران شیعه هم متوجه شدند که در حوزه کسبوکار معنایی به نام «حوزه حقوق و آزادیها» وجود دارد، به این معنا که هر فردی که معامله انجام میدهد بهصورت آزادانه وارد این فرآیند میشود ولی بلافاصله بعد از اینکه معامله را انجام داد، آزادیاش تحدید میشود بهدلیل اینکه در جریان ورود به این معامله است که «تعهد» میدهد.
بحث سر این بود که چگونه یک دولتی تشکیل دهیم که در آن آزادیهای انسانها حفظ شود و در عین حال این آزادیها به اندازهای هم تحدید شده باشد تا به دیگران صدمه و آسیب نزند، چنانکه «مرز آزادی، آزادی دیگران است.» یعنی هر فرد به اندازهای آزاد است که به حیطه آزادی دیگران آسیب نرساند و بتواند آزادی افراد را حفظ کند. در ادامه باید معیاری هم وجود داشته باشد که بتواند آزادی دیگران و آزادی شخص در آن تنظیم شود، متفکران مشروطه به این نتیجه رسیدند که انسانها چطور میتوانند دولتی را تشکیل دهند که در عین حال که آزاد است، آزادی دیگران را هم تخریب نکند و نام آن را «مشروطه» گذاشتند. در واقع ایده اصلی دولت مشروطه در ادبیات دینی از کسبوکار و حوزه آزادی در قراردادها استخراج شد؛ یعنی نظریههای سیاسی مشروطه یا «حقوق عمومی» نتیجه تحولات «حقوق خصوصی» بود و حقوق خصوصی هم بیشتر در کسبوکار متجلی میشد و خودش را نشان میداد.
بنابراین میتوانیم بگوییم زمانی چنین مفاهیم اقتصادی و حقوقیای مدنظر قرار گرفت که آرمانهای بنیادین مشروطه به یک خواست عمومی تبدیل شد؟
بله همینطور است؛ نظامهای سیاسی به دوگونه هستند، در برخی مواقع در بستر نظامهای سیاسی و از حقوق عمومی جاری در این نظامها حقوق خصوصی استخراج میشود که چنین سازوکاری مربوط به «نظامهای اقتدارگرا» است، در واقع باید در تعریف اقتدارگرایی گفت: «این دولت است که تعیین میکند انسانها آزادی دارند یا ندارند.» اما در نوع دیگر نظامهای سیاسی، حقوق عمومی از حقوق خصوصی ناشی میشود، در اینجا اصل بر «آزادی افراد» است و این مردم و شهروندان هستند که حدود اختیارات دولت را تعریف میکنند. با همه اینها، پارادوکسهای دین، سنت و تجدد در ایران از مشروطه تاکنون حل نشده است، متفکران ایرانی در دوران مشروطه توانستند مشروطه را وارد دستگاههای مذهبی خودشان کنند، این البته پیشرفت مهمی بود لکن هنوز هم پارادوکسهای مساله حل نشده است. در واقع حضور ما در اینجا و این گفتوگو نیز بهدلیل همین پارادوکسها و لاینحل بودن آنها از مشروطه تاکنون است، چنانکه اگر این مسائل حل شده بود در این گفتوگو باید به مسائل دیگری میپرداختیم.
بالاخره تلاش متفکران مانع از تلاش آن عدهای شد که درصدد راندن مشروطه به حوزه ممنوعه بودند تا در نهایت بتوانند به این جمله دست پیدا کنند که «مشروطه کفر است.» مقابله با این تلقی تا اینجا هم یک نتیجه مهم محسوب میشد، متفکران مشروطه در پی این برآمدند که عنوان کنند: مشروطه ممنوع نیست، حرمت ندارد و مشروطهخواه هم کافر نیست، چنانکه در دوره مشروطه شعاری مبنی بر این داده میشد که «مشروطه کفراست و مشروطهخواه کافر – مالش حلال و خونش مباح است.» مالش حلال است یعنی اموالش را میتوان مصادره کرد و خونش مباح است یعنی اگر کشته شود دیه و قصاص ندارد. دستگاههای فقهی مشروطه توانستند این خطر را کم کرده و راه را برای دموکراتیزه شدن جامعه باز کنند، اما بحث سر این است که «چگونه جامعه دموکراتیزه شود؟» و این موضوع است که هنوز حل نشده است.
در رساله نائینی آمده است که اروپاییان پس از جنگهای صلیبی تمدن دنیای اسلام را گرفتند و ترقی دادند حال آنکه خود مسلمانان به قهقرا رفتند و به «حالت حالیه منتهی شدند.» این رساله در واقع از یکسو فراخوان به پذیرفتن تفکر و تمدن جدید و از سوی دیگر «تنزیه ملت از زندقه و الحاد و بدعت» است. در این زمینه توضیح دهید.
سنتی در جوامع مسلمان وجود دارد و این است زمانی که میخواهند یک چیزی را طرد و تخریب کنند، عنوان میکنند که آن برای جامعه ما نیست و برای جوامع دیگر است و بعد یک قاعدهای هم در حمایت از این باور دارند که شبیه شدن به دیگران حرام است؛ در این راستا است که مخالفان مشروطه در دوره مشروطه میخواستند این را برجسته کنند که مشروطه «سوغات غرب» است و به این دلیل که سوغات غرب است برای ما نیست و چون برای ما نیست اگر ما به آن ملتزم شویم دچار «حرمت» میشویم، این یک فرمولی است که در جوامع مسلمان دیده میشود، وجود دارد و نمیتوان این فشار روحی سنگین را انکار کرد، چنانکه در دوره کنونی نیز چنین نگاهی وجود دارد، هنری که مرحوم نائینی و متفکران آن دوره داشتند این بود که سعی کردند توضیح دهند تجدد متعلق به هیچ ملتی به تنهایی نیست.
تلاشهای دموکراتیک سابقه تاریخی طولانی دارد، چنان که از یونان شروع میشود و به دست مسلمانان میرسد، مسلمانان نیز در این زمینه تلاشهایی میکنند معانی دیگری را به آن اضافه میکنند و پس از آن به دوران بعد جنگهای صلیبی رسیده، تکمیل میشود و دوباره در قالب مشروطیت به سمت ایران میآید. یعنی مشروطه «خاص یک ملت» نیست، همانطور که «خاص غرب» هم نیست، بلکه «میراث تاریخ جهان» است که هم مسلمانان و هم غیرمسلمانان در آن شرکت داشتهاند، به همین دلیل است که مرحوم نائینی عنوان میکند که اگر شما میراثتان را فراموش کردهاید، دیگران این میراث را مورد استفاده قرار داده و در مسیر رشد این میراث هم قرار گرفتهاند.
مشهور است (نمیدانم درست است یا غلط) که آمریکاییها «ماست زدن» را بلد نبودند، و بعدها که آسیاییهایی که در آمریکا بودند سعی کردند فرآیند «ماست زدن» را به آمریکاییها یاد دهند و اینگونه است که در آنجا بیش از چند صد نوع ماست وجود دارد ولی در ایران انواع محدودی وجود دارد؛ این موضوع اشاره به این دارد که مرحوم نائینی هم میخواسته بگوید که آیین و اساس تجدد مربوط به شخص خاصی نیست و مربوط به«ابنای بشر» است که مسلمانان هم در آن مشارکت جدی داشتند، چنانکه دو مفهوم «آزادی» و «برابری» جزو مسلّمات مسلمانان بوده است که فراموش شده، اکنون در حال آگاهی پیدا کردن نسبت به آنچه هستیم که فراموشش کرده بودیم.
متفکران مشروطه معتقد بودند مشروطیت غیر از غرب است و یک فکر و میراث همگانی است، مانند «فلسفه یونان» یا «ملاصدرا» که همه جا میآید، یا بزرگانی که در حوزه «شیمی» یا «کیمیا» کار کردهاند مانند فخررازی و دیگران که میراثی بشری هستند و مشروطه نیز میراثی بشری است که ما نیز در آن سهیم بودیم و این غیر از آن است که بگوییم این مفهوم متعلق به غرب است و اینگونه نیست که بگوییم هرچه که غربیها استفاده کردند دیگر نباید ما از آن استفاده کنیم. متفکران مشروطه آگاهانه سعی میکردند که مشروطه یا نظام سیاسی دموکراتیک را از فرهنگ غربی جدا کنند و توضیح دهند که مفهوم غرب و مفهوم مشروطه از یکدیگر جدا هستند، اگر غرب «مهاجم است، استعمارگر است»، یک مساله است و اگر «دولت مدرن دموکراتیک است» یک مساله دیگر است، اگر استعمار بد است نمیتوانیم بگوییم دموکراسی نیز بد است صرفا چون دموکراسی در غرب اجرا میشود. مرحوم نائینی حتی در مواقعی بهصورت رادیکالتری به مفهوم «مساوات» و «حریّت» میپردازد و این دو را از اصول دین میداند.
شما در کتابتان گفتهاید که دولت در اندیشه نائینی نگهبان است و نه مالک، که به سنت دولت حداقلی یا دولت محدود و سنت لیبرتارین نزدیکتر است. این از موارد مهمی است که در مجلس اول مشروطه و پس از آن مغفول میماند. چنانکه با برچیدن مشروطه و قدرت گرفتن رضاخان عملا با دولت در معنای استبدادی آن مواجه میشویم. به نظر شما چه عواملی در این ناکامی بزرگ دخیل بودند؟
متفکران مشروطه دولت را هم «کوچک» و هم «نگهبان» میدانستند بر این اساس معتقد بودند دولت از ما پول دریافت میکند، جامعه را اداره میکند و هر موقع هم که ضعفی در این اداره داشت باید برود تا دولت دیگری بر مسند نگهبانی بنشیند، در این باره حرفی از «سیدمحمدطباطبایی» نقل است که گفته بود: «هی نگویید شاه، شاه، شاه؛ شاه چه فرقی با فرد دیگری دارد؟ احتیاج به فردی داریم جان (سرباز)، مال (مالیات-پول) در اختیارش قرار دهیم که از جان و مال ملت محافظت کند، در این راستا هر زمانی که از عهده این امر برنیامد به وسیله ملت باید کنار گذاشته شده و دولت کارآمد دیگری بر این وظیفه گمارده شود.»
این را دولت حداقلی نگهبان میگویند که اجیر هم شده است یعنی پولش را از ملت دریافت میکند و اگر از عهده اداره برنیاید عذرش میتواند از سوی ملت خواسته شود، این در حالی است که به تدریج در رژیم پهلوی ماهیت دولت تغییر کرد؛ دولت، اصل شد و حتی میتوانست ملت را عوض کند و اصلا برعکس شد، در واقع در شرایط بعد مشروطه دولت، ملت را انتخاب کرد. گفته میشد؛ هرکس مخالف رژیم است کشور را ترک کند. چنانکه تصریح کردند دولت به چه افرادی امکانات دهد، به چه افرادی امکانات ندهد و چه کسی را بر مسند مورد نظرش بنشاند یا ننشاند، اما این دولت با آن دولت حداقلی خیلی فرق میکند که یک قسمت این روند به مشکلات نفت و مسائل دیگر بازمیگردد.
ارسال نظر