در باب نهادگرایی قدیم  و جدید

 این الگوها نشان ‌‌‌‌‌دهنده هنجارهای موروثی و سنتی هستند که خود از طریق زمان و با تعاملات پیچیده بین عوامل انسانی فعال با میراث‌فرهنگی در مواجهه با سیستم‌های اکولوژیکی گوناگون به‌وجود می‌آیند.

باید توجه داشت که فعالیت‌های انسانی، آن‌‌‌‌‌‌گونه که نهادگرایان می‌بینند، نمی‌توانند صرفا با ارجاع ساده به طبیعت انسانی توضیح داده شوند. هرچند طبیعت زیستی انسان‌ها به روش‌های مختلفی بر فعالیت‌های انسانی اثر می‌گذارد، اما آن را تعیین نمی‌کند زیرا اگر چنین بود، با توجه به‌درجه بالای شباهت زیستی درمیان جمعیت‌‌‌‌‌‌ها، تنوع اندکی وجود می‌‌‌‌‌‌داشت، همچنین تنوع را نمی‌توان با تفاوت در محدودیت‌ها و انگیزه‌‌‌‌‌‌های تعیین ‌‌‌‌‌شده بیرونی توضیح داد زیرا محدودیت‌ها و انگیزه‌های اصلی، خود عمدتا نهادین و درون‌سیستمی هستند و بنابراین برای سیستم‌های اجتماعی دیگر یا بیرونی کاربرد  ندارند.

این یادداشت به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه این رویکرد اصلی و همچنان بسیار مهم به مطالعه نهادهای انسانی، با اخلاق ارتباط دارد. تمرکز یادداشت حاضر بر رویکرد نهادگرایی قدیم است که ارتباط نزدیکی با رویکرد پراگماتیستی در فلسفه دارد. همان ‌‌‌‌‌طور که در ادامه اشاره خواهدشد، در طول زمان مجموعه‌ای از رویکردهای نسبتا متفاوت تحت‌عنوان «اقتصاد نهادگرای جدید» گروه‌بندی شد که گاهی در مقابل «اقتصاد نهادگرای قدیم» شناخته می‌شود.

مطالعه نهادها و ارتباط آنها با اخلاق

مطالعه نهادها از جمله شامل بررسی اخلاق و هنجارهای اخلاقی جوامع می‌شود. نهادهایی که اقتصاددانان آنها را مورد‌توجه قرار می‌دهند، همیشه در یک سیستم اجتماعی بزرگ ‌‌‌‌‌تر جاسازی شده‌‌‌‌‌‌اند. برای بسیاری از اهداف تحلیلی، ارائه توصیف‌هایی از الگوهای رفتاری بدون‌توجه به زمینه(Context) بزرگ ‌‌‌‌‌تر یا سیستم‌های اخلاقی درگیر کافی است. برای مثال، مورد رویکرد نهادگرایی به مطالعه الگوهای تغییر مخارج خانوار را درنظر بگیرید؛ به‌عنوان نمونه، تغییر مخارج برای سرگرمی و گذراندن مشغولیت بیشتر در خانه. چنین رویکردی می‌تواند شامل مشاهده ساده‌‌‌‌‌ای باشد که خانوارها اکنون سهم بیشتری از مخارج سرگرمی خود را نسبت به گذشته برای فعالیت‌های اوقات فراغت لذت‌‌‌‌‌بخش در خانه صرف می‌کنند. این مشاهده ساده همچنین می‌تواند به این نتیجه منجر شود که خانوارها اکنون ارزش بیشتری برای سرگرمی در خانه قائل هستند یا آنکه سرگرمی در خانه به ‌‌‌‌‌راحتی و با هزینه کمتری در دسترس است. این ممکن است به نتایج بیشتری درباره اثرات تجمعی کاهش تعامل اجتماعی خارج از خانوار منجر شود. تحلیل منتهی به چنین نتایجی پیچیده است و مجموعه‌ای از مسائل دشوار را به‌همراه دارد. سوالی که در پی این مشاهده و روند پیش‌می‌آید آن است که الگوهای رفتاری جدید چگونه پدیدار می‌شوند؟ در یک سطح از پاسخ، ممکن است کافی باشد بگوییم که افزایش مخارج برای سرگرمی در خانه پاسخی به کاهش نسبی قیمت تجهیزات خانگی و در دسترس‌بودن فیلم‌‌‌‌‌ها، تلویزیون و موسیقی از انواع مختلف، همراه با بهبودهای قابل‌‌‌‌‌‌توجه در کیفیت این تجهیزات است، با این‌حال این به پرسش‌های دیگری منجر می‌شود: چرا شرکت‌ها بر چنین بهبودها و کاهش هزینه‌هایی تاکید کردند؟

آیا ارزش‌ها و هنجارهایی که تماشای فیلم و تلویزیون در خانه و تاکید بر موسیقی به‌عنوان منبع سرگرمی برای جوانان را ترویج می‌کردند، به نوآوری محصول و بازاریابی منجر شدند یا برعکس و در حقیقت بنگاه‌های مروج کالاهای سرگرمی و موسیقی بودند که سبب شدند هنجارها و ارزش‌ها به سمت افزایش سهم مخارج در خانه هدایت شود؟ سوال مهم دیگری که نهادگرایی به آن می‌پردازد آن است که نقش عاملیت انسانی در این فرآیند چیست؟ آیا افراد، کاملا مستقل از یکدیگر و همچنین مستقل از تاثیرات تبلیغات و فشار همسالان، می‌خواستند تماشای تلویزیون در خانه را جایگزین رفتن به اجراهای زنده یا تماشای گروهی کنند؟ آیا آنها، از طریق فرآیندی مشابه و فردی، می‌خواستند زمان مشارکت در بازی‌های جمعی و حضوری، اجراهای موسیقی یا ورزش‌‌‌‌‌های گروهی را کاهش دهند؟ این‌ها پرسش‌هایی هستند که وقتی به‌صورت کلی ‌‌‌‌‌تر مطرح می‌شوند، برای علوم اجتماعی مدرن اساسی هستند و درباره آنها بسیار بحث و گفت‌وگو می‌شود.

نهادگرایی و تکامل اجتماعی

پاسخ به سوالات فوق با استفاده از رویکرد نهادگرایی که ریشه در سنت‌های گسترده ‌‌‌‌‌تر و قدیمی‌‌‌‌‌‌تر علوم اجتماعی دارد، به این نتیجه منجر می‌شود که ترکیبی از فناوری‌های جدید که خود محصول هنجارهای اجتماعی و کشف فنی هستند، به‌علاوه الگوهای در حال تغییر تعامل و انتظار انسانی، در یک فرآیند مداوم تکامل اجتماعی شکل‌گرفته و در این برآیند دخیل هستند، بنابراین رویکرد نهادگرا لزوما شامل مطالعه اخلاق، یعنی آنچه درست و غلط است، هنجارهای رفتاری و سیستم‌های اخلاقی بزرگ ‌‌‌‌‌تری که هنجارها و اخلاق بخشی از آنها هستند نیز می‌شود. در مثال پیشین، مشاهده این پدیده که مردم زمان و پول بیشتری را صرف سرگرمی در خانه می‌کنند، ممکن است به نتایجی درباره هنجارهای تعامل انسانی و تغییر ارزش‌های ترجیح داده‌شده به تعامل چهره‌‌‌‌‌به‌‌‌‌‌چهره انسانی منجر شود. کاوش این مساله ممکن است به ‌‌‌‌‌نوبه خود به تحلیل یک سیستم اخلاقی در حال تغییر منتهی شود که در آن مشاهده شود خیر عمومی اهمیت کمتری دارد و رضایت فردی و در نهایت رضایت در واحد خانواده بر دیگر ابعاد رضایت غالب می‌شود. سوال چالش‌برانگیز دیگر می‌تواند آن باشد که آیا تاکید بیشتر بر رضایت در سطح فردی و  واحد خانوادگی، در مقابل رضایت گسترده‌‌‌‌‌تر جمعی، چیز بدی است؟

نهادگرایی و اصلاح اجتماعی

کسانی که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رویکرد نهادگرا را اتخاذ کردند، کار خود را از کار دیگر اقتصاددانان با تعهد صریح خود به اصلاح اجتماعی-اقتصادی و مطالعه بی‌طرفانه و توصیف فعالیت‌های انسانی متمایز کردند (رادرفورد، ۲۰۰۱؛ میچل، ۱۹۲۴).تعارض ظاهری بین حمایت از اصلاحات شکل‌گرفته در طول زمان و توصیف علمی برای این نهادگرایان بزرگ به‌نظر نمی‌رسید‌مساله مهمی بوده باشد؛ عمدتا به این دلیل که آنها بیشتر در یک کشور، یعنی ایالات‌متحده و بر روی آنچه عموما توسط مردم و دانشگاهیان به ‌‌‌‌‌عنوان مشکلات شناخته می‌شد، کار می‌کردند(رادرفورد، ۲۰۰۱). همچنین، توافق گسترده‌ای بر سر نتایج مطلوب تحلیل‌ها وجود داشت. در این شرایط، به‌نظر می‌رسید‌کاملا ممکن باشد که هم یک دانشمند اجتماعی بی‌طرف باشید که به‌عنوان مثال نحوه قیمت‌گذاری توسط بنگاه‌های خدماتی و تولیدی را توصیف‌کرده و دیدگاهی اثباتی را دنبال کنید و در عین حال، حامی اصلاح مقررات بنگاه‌های خدماتی و تولیدی باشید و دیدگاهی هنجاری را  پی بگیرید.

اقتصاددانان نهادگرای قدیم همچنین می‌توانستند مطالعه بی‌طرفانه را با حمایت از اصلاحات هم‌راستا کنند زیرا ایده‌های پراگماتیستی و پیشرو غالب در آن زمان، اصلاحات را همیشه به‌عنوان یک راه‌حل موقت برای مشکلات خاص زمان و مکان در چارچوب یک سیستم اخلاقی مداوم و تکراری عرفی می‌دانستند؛ از این‌رو اصلاحات را بخشی معمول از روند تغییرات اجتماعی-اقتصادی تلقی می‌کردند که هم خود و هم پیامدهایشان موقتی هستند. به‌عنوان مثال، تراست‌ها و ترکیب‌‌‌‌‌‌های تجاری بنگاه‌ها به ‌‌‌‌‌طور گسترده به‌عنوان یک مشکل در ایالات‌متحده اوایل قرن بیستم شناخته می‌شدند و «کنترل اجتماعی» راه‌حلی بود که اقتصاددانان نهادگرا می‌توانستند آن را پیشنهاد کنند؛ به‌عبارتی دیگر، هم به‌عنوان دانشمندان اجتماعی برای درک تصمیمات قیمت، تولید و هم به‌عنوان اصلاح ‌‌‌‌‌طلبان ارائه‌‌‌‌‌دهنده دستورالعمل‌های نظارتی نقشی را ایفا کنند. نیازی نبود و در واقع احمقانه به‌نظر می‌رسید‌که ادعا شود هر راه‌حل پیشنهادی راه‌حلی یا پیامدی طولانی‌مدت داشته‌باشد و غالبا موقتی درنظر گرفته می‌شدند. الگوی اخلاقی که اصلاح را هدایت می‌کرد، همیشه در حال تغییر بود.

ظهور نهادگرایی جدید

نهادگرایان قدیم با فروپاشی چارچوب پیشرو و پراگماتیستی که در بستر آن پیش از جنگ‌جهانی دوم کار می‌کردند، با افزایش قطعیت اخلاقی درمیان اقتصاددانان غیرنهادگرا و ترک برنامه‌های اصلاحی توسط همکاران علوم اجتماعی خود مواجه شدند، پس از دهه‌۱۹۶۰، اکثریت اقتصاددانان به‌‌‌‌‌طور فزاینده‌ای سیستم بازارهای خودتنظیم‌‌‌‌‌شونده را به‌عنوان پدیده‌‌‌‌‌‌ای، هم طبیعی برای بشر و هم تولیدکننده بهترین و اخلاقی ‌‌‌‌‌ترین راه‌‌‌‌‌حل‌های ممکن پذیرفتند، اگرچه بحث درخصوص پیامدهای اخلاقی پذیرش بازارهای عاری از مقررات، یا به‌عبارت دقیق‌تر، بازارهای خودتنظیم‌‌‌‌‌شونده، به ‌‌‌‌‌عنوان تعیین‌‌‌‌‌‌کننده طیف گسترده‌ای از نتایج، همچنان نیز یک مساله جنجالی است، اما فرض اینکه بازارها بخشی از طبیعت بشر هستند و بنابراین فراتر از تنوع فرهنگی هستند، به این اقتصاددانان اجازه داد تا بازارها را به‌عنوان پدیده اخلاقی خنثی بپذیرند؛ باوری نئوکلاسیک که در طول زمان نیز گسترش یافت.

مخالفت با این باور نئوکلاسیک درخصوص تقدس و کارآیی بازارها، نوعی تحلیل مارکسیستی، با پذیرش ضمنی یا صریح ایده توزیع عادلانه که در تلقی‌شان دستیابی به آن به پیامدهای اخلاقی مناسب در همه مسائل اقتصادی منجر می‌شود، بود. نقطه اشتراک میان این دو گروه آن بود که برای هر دو اقتصاددانان نئوکلاسیکی و مارکسیستی، سیستم‌های اخلاقی که توصیه‌های سیاستی را هدایت می‌کردند، ثابت، قطعی و بعضا سرانگشتی بودند، با این‌حال سوال مهم این بود که نهادگرایان قدیم که به‌‌‌‌‌طور فزاینده‌ای به حاشیه رانده شده‌بودند، چه چیزی می‌توانستند ارائه دهند که به اندازه کافی توضیح‌دهنده باشد؟

تلاش برای ایجاد الگوی اخلاقی ثابت

فقدان قطعیت اخلاقی در رویکرد برخی از کسانی که‌سنت اقتصاددانان نهادگرای قدیم را پیروی می‌کردند، به ایجاد یک الگوی اخلاقی ثابت از طریق تفسیرهای مجدد آثار تورستن وبلن سوق داد. هرچند وبلن به ‌‌‌‌‌شدت تحت‌تاثیر فیلسوف پراگماتیست، چارلز سندرز پیرس، قرار گرفته بود اما در کار خود، بر نقشی که درک مترقی بشر از چگونگی دستکاری جهان فیزیکی کسب‌کرده و می‌تواند در توانمندسازی بشر برای مدیریت بهتر زندگی ایفا کند، تاکید کرده‌بود، در مقابل آن که به تلقی وبلن، «کنجکاوی بیهوده» بود، انسان‌ها را به یادگیری بیشتر و بیشتر درباره جهانشان سوق می‌داد و تمایل متضادی برای حفظ ساختار زندگی به روش‌های موروثی و سنتی ایجاد می‌کرد، روش‌هایی که اغلب برای حفظ وضعیت و سلسله‌مراتب خدمت‌کرده و نوعی از محافظه‌‌‌‌‌کاری را دنبال می‌کردند، کسب دانش فیزیکی می‌توانست و قادر بود الگوهای اجتماعی-اقتصادی موروثی و سنتی را تغییر دهد. 

با این همه اما همچنان دوگانگی بین یادگیری (از طریق کنجکاوی بیهوده) و حفظ روش‌های گذشته درمیان بود. وبلن بارها به این دوگانگی بازگشت و اغلب از آن در حملات تند خود به جهان آنگونه که بود(رویکرد پازیتیویستی)، استفاده کرد. با وجود آن و همان‌طور که وارن جی. ساموئلز استدلال کرده‌است، در نهایت، وبلن انتقادات خود از جهانی را که در آن زندگی می‌کرد و نیز درکش از انسان‌ها و سیستم‌هایشان را به این دیدگاه بازگرداند (خودارجاعی وبلنی) که همه‌چیز وابسته است به زمینه فرهنگی، اجتماعی و تاریخی که در هر بستری وجود دارد و خاص آن است (ساموئلز، ۱۹۹۰).

در دوران پس از جنگ‌جهانی دوم، با افول نهادگرایی قدیم، رویکرد خودارجاعی وبلن در جایگاه خود قرارگرفت. دوگانگی وبلنی برای ایجاد یک الگوی اخلاقی ثابت، الگویی که در بسیاری از جهات بر اساس ایده‌های مشابهی که توسط جنبش تکنوکراتیک دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ استفاده می‌شد و همچنین وبلن را به‌عنوان زاینده ادعا می‌کرد، بنا شده بود، به‌کار گرفته شد. پیشروترین حامی ایجاد یک استاندارد اخلاقی ثابت، مارک تول(Marc Tool) بود که یک «اصل ارزش اجتماعی» را ارائه داد که می‌توانست به‌عنوان یک استاندارد ارزش فرا‌سیستمیک برای اقتصاددانان در مقابل بهینگی پارتو عمل کند(۱۹۸۶.) تول که خود را یک نهادگرای جدید می‌نامید، پیشنهاد کرد؛ الگوهای نهادی و اصلاحات پیشنهادی آنها باید براساس اینکه آیا به «تداوم زندگی انسانی و بازسازی غیرتحقیرآمیز جامعه از طریق استفاده ابزاری از دانش» خدمت می‌کنند، قضاوت شوند(تول، ۱۹۸۶، ص ۵۰) که اگر اصلاحاتی این شرط را حفظ می‌کند، در چارچوب یک اصل‌ارزش اجتماعی و استانداردهای اخلاقی ثابت قرار می‌گیرد و در نتیجه قابل‌پذیرش است.

مشکل این اصل، همان‌طور که بسیاری از کسانی که خود را از طرفداران رویکرد نهادگرایی قدیم می‌دانستند اشاره‌کرده ‌‌‌‌‌اند، این بود که معنای «غیرتحقیرآمیز»، «جامعه» و «ابزار» با تغییر زمینه نهادی متفاوت می‌شد به ‌‌‌‌‌طوری که این اصل‌در طول زمان یا در تنظیمات فرهنگی مختلف، به «یک الزام» برای «انجام خیر» منجر می‌شد. در بحث خود درباره ماهیت خودارجاعی وبلن، ساموئلز از شاگرد وبلن، وسلی کلیر میچل، چنین نقل می‌کند: «فکر‌کردن به اینکه آنچه برای ما عقل سلیم است، برای نسل‌های بعدی نیز عقل سلیم به‌نظر خواهد رسید، ساده‌لوحانه است. این درخشان ‌‌‌‌‌ترین و در عین‌حال گیج‌‌‌‌‌‌کننده ‌‌‌‌‌ترین بینش وبلن است؛ سخت‌‌‌‌‌‌ترین بینش برای زندگی با آنکه اما همچنین روشنگرترین بینش است.» (ساموئلز، ۱۹۹۰، ص ۷۱۴).