آیا دستیابی به توسعه نیازمند رجوع به سنتهاست؟
در جستوجوی پیشران ترقی

«دنیایاقتصاد»برای بررسی دقیقتر این موضوعات، به سراغ دو صاحبنظر این حوزه رفته است. در این جلسه که به میزبانی مرتضی کاظمی و با حضور مصطفی صادق و شهرام اتفاق برگزار شد، سوالاتی چون «آیا رسیدن به توسعه مستلزم بازگشت به سنتهاست؟»، «آیا مفاهیم و عناصر باستانی میتوانند برای دنیای امروز مفید واقع شوند؟» و «مرز میان وطندوستی و ناسیونالیسم افراطی کجاست؟» مورد بررسی قرار گرفت.
این جلسه به میزبانی مرتضی کاظمی و با مقدمه او آغاز شد. به گفته او، این پرسش وجود دارد که اساسا چرا باید به تاریخ ایران پرداخت؟ آیا بررسی تاریخ میتواند به فهم بهتر شرایط امروز کمک کند؟ او ادامه داد که برای مثال، در نشستی با دکتر غنینژاد، این موضوع مطرح شد که کشورهای جوانی مانند سنگاپور یا امارات متحده عربی تا چه اندازه به گذشته تاریخی خود اهمیت میدهند؟ آیا آنها نیز درگیر تاریخ خویش هستند؟ برخی بر این باورند که ایران، بهسبب تاریخ پرفراز و نشیب خود، گرفتار نوعی درنگ و وابستگی تاریخی شده که مانع توسعه و نوسازی است. از سوی دیگر، دیدگاهی نیز وجود دارد که معتقد است میتوان با بهرهگیری از ابزارهای علمی و فنی مدرن، نظیر سیاستهای پولی و مالی دقیق، مشکلات اقتصادی را بدون رجوع به گذشته حل کرد، همانگونه که سنگاپور توانست ظرف چند دهه اقتصاد خود را سامان دهد.
در بند تاریخ؟
کاظمی افزود که در واقع، مساله اصلی این است: آیا ریشه مشکلات امروز ما در گذشتههای دور نهفته است؟ یا آنکه باید با رویکردی فنی و معاصر به حل مسائل پرداخت؟ این مقدمه میتواند بستر طرح پرسشهایی عمیقتر درباره هویت تاریخی و چالشهای فرهنگی ایران امروز باشد.
او سپس بیان کرد که در این زمینه، آثار و دیدگاههایی نیز مطرح شدهاند که هر یک تلاش کردهاند بخشی از این گره تاریخی را توضیح دهند. برای نمونه، میتوان به کتاب مشهور دکتر کاتوزیان با عنوان «ایران؛ جامعه کوتاهمدت» اشاره کرد. نویسنده در این کتاب تلاش دارد نشان دهد که تاریخ ایران از نوعی بیثباتی نهادی و فقدان برنامهریزی بلندمدت رنج میبرد. در کنار این رویکرد، اندیشمندان دیگری نیز همچون دکتر رضا قلی، با آثار مهمی نظیر «جامعهشناسی نخبهکشی» و «جامعهشناسی خودکامگی»، تلاش کردهاند با نگاهی جامعهشناختی به این موضوع بپردازند. در این آثار، فرض بر این است که ایران گرفتار ساختاری تاریخی است که در آن نخبگان مجال شکوفایی نمییابند. رضا قلی با اشاره به پدیده «نخبهکشی» معتقد بود که ساختار اجتماعی ایران، به دلایل گوناگون، امکان پایداری برای نیروهای خلاق و کارآمد فراهم نمیکند. از سوی دیگر، در مباحثی مانند «جامعهشناسی خودکامگی» به این نکته اشاره میشود که در تاریخ ایران، نوعی الگوی قدرتمحور و متمرکز وجود دارد که اجازه شکلگیری نهادهای مردمی و مسوولیتپذیر را نمیداده است. این نگاه، ایران را نه صرفا گرفتار گذشته، بلکه درگیر الگوهایی تاریخی میداند که همچنان بر ساختارهای امروزین سایه انداختهاند.
سپس کاظمی با طرح یک پرسش مقدمه خود را جمعبندی کرد و گفت که آیا ما در ایران، گرفتار نوعی قفس تاریخی و نهادی هستیم؟ و اگر چنین است، آیا امکان رهایی از این وضعیت وجود دارد؟ بهطور خاص، اگر بخواهیم از بحرانهایی نظیر فقر، تورم، فقدان سرمایهگذاری، یأس اقتصادی و ناتوانی ساختاری عبور کنیم، آیا الگویی جهانی برای رهایی وجود دارد؟ یا آنکه وضعیت ایران، بهدلیل ویژگیهای تاریخی و نهادی، نیازمند الگویی بومی و متفاوت است؟
فهم انتقادی گذشته، هموارگر توسعه
پس از مقدمه، نوبت به سخنرانی آقای مصطفی صادق رسید. مجری جلسه از ایشان درخواست کرد که در آغاز سخنان خود، چکیدهای از موضوع را ارائه دهند. صادق در پاسخ، سخنانش را اینگونه آغاز کرد که پیشرفت و جاماندگی ایرانیان از آن، پرسشی است که ایرانیان از حدود ۲۰۰سال پیش، از زمان نخستین مواجهه با غرب با آن درگیر بودهاند. این پرسش، تاریخی طولانی دارد و هنوز هم به قوت خود باقی است. من در اینجا، تلاش کردهام با استفاده از سه منظر تحلیلی، پاسخی برای آن پیدا کنم. نخست، از دیدگاه نهادگرایان؛ آنها با مفاهیمی چون «نهاد»، «تغییر نهادی» و «ماتریس نهادی» تلاش میکنند توضیح دهند که چگونه ساختارهای یک جامعه تثبیت یا متحول میشوند. من پس از دیدگاه نهادگرایان، از منظر دوم یعنی مقایسه تطبیقی میان کشورها، به موضوع نگاه میکنم. به این معنا که چگونه برخی کشورها، بهرغم مشکلات ساختاری مشابه با ما، توانستهاند مسیر تحول را طی کنند. در این مقایسه، مثالهایی مانند کرهجنوبی، ویتنام یا حتی روآندا اهمیت دارند. این کشورها با درک موقعیت خود، مجموعهای از اصلاحات نهادی، آموزشی، اقتصادی و بعضا فرهنگی را در دستور کار قرار دادهاند.
چنین تحولاتی هیچگاه تصادفی یا صرفا سیاسی نبودهاند، بلکه از دل گفتوگو و اراده جمعی برآمدهاند. او افزود: «در منظر سوم، به مساله «خودآگاهی تاریخی» اشاره میکنم. این نگاه بر آن است که ملتها زمانی میتوانند از چرخه تکرار تاریخی خارج شوند که نسبت به تاریخ خود، نوعی فهم انتقادی داشته باشند. یعنی نه آن را اسطورهای کنند، نه انکار، بلکه تحلیل کنند. این خودآگاهی، شرط لازم برای ورود به یک مرحله جدید از سیاستگذاری و توسعه است. در بخشی دیگر از جلسه، آقای صادق به مفهوم «ماتریس نهادی» بازگشت و چنین توضیح داد که ماتریس نهادی مجموعهای از قواعد رسمی و غیررسمی است که بازیگران اجتماعی و اقتصادی را در یک جامعه جهتدهی میکند. برای تحول در یک جامعه، نهتنها باید نهادهای رسمی مثل قانون و ساختار دولت تغییر کنند، بلکه باید به نهادهای غیررسمی مانند فرهنگ، دین، عرف و ذهنیتهای عمومی نیز توجه کرد. اینها اغلب کندتر تغییر میکنند، اما تاثیر عمیقتری دارند.» در بخش پایانی سخنانش، او تاکید کرد که «اگر بخواهیم از وضعیت اقتصادی فعلی عبور کنیم -چه آن را قفس نهادی بنامیم، چه میراث تاریخی- باید همزمان چند جبهه را در نظر بگیریم: نهادهای رسمی، نهادهای غیررسمی، اصلاح سیاستها و ایجاد گفتوگوی عمومی حول آینده. در غیر اینصورت، تجربه ما شبیه بسیاری از جوامعی خواهد شد که در حلقه معیوب گذشته گیر کردهاند.»
تاریخی برای قاب گرفتن
پس از سخنان مصطفی صادق، نوبت به شهرام اتفاق رسید تا دیدگاههای خود را پیرامون موضوع جلسه بیان کند. او با اشاره به ریشههای فکری بحث، چنین آغاز کرد که پرسش اصلی جلسه، پرسشی تاریخی و در عین حال حیاتی است: آیا ما در قفسی نهادی و تاریخی گرفتار شدهایم و اگر چنین است، راه رهایی چیست؟ او ادامه داد که یکی از راههای مواجهه با این پرسش، نگاهی تطبیقی به تجربههای دیگر کشورهاست. همانطور که اشاره شد، کشورهای متعددی بودهاند که با شرایطی سختتر از ما، دست به تحولات عمیق زدهاند. اما یک نکته کلیدی اینجاست: اکثر این کشورها موفق شدند؛ چون ابتدا مساله را پذیرفتند و سپس بهدور از اسطورهسازی و انکار، با آن مواجه شدند. این مرحله از خودشناسی تاریخی، گامی است که بهنظر میرسد ما هنوز بهطور کامل از آن عبور نکردهایم.» اتفاق با نگاهی به تجربههای ملیگرایی و بازخوانی گذشته در ایران افزود: در ایران، متاسفانه نوعی نگاه اسطورهای و افراطی به تاریخ وجود دارد. تاریخنویسی ما در بسیاری از موارد بهجای درسآموزی، ابزار فخرفروشی یا حتی توجیهگری شده است. ما بهجای آنکه با تاریخمان مثل آینهای روبهرو شویم، آن را قاب گرفته و بالای سرمان آویختهایم؛ غافل از اینکه تاریخ باید ما را نسبت به اکنون هوشیارتر کند، نه دچار توهم برتری تاریخی.»
امکان و امتناع توسعه
در ادامه جلسه، مصطفی صادق سخنان خود را با یک مقدمه نظری ادامه داد. او سخنانش را با مرور نگاه اندیشمندان ایرانی به نسبت سنت و مدرنیته طی ۱۵۰سال گذشته آغاز کرد و گفت که پرسش از نسبت سنت و مدرنیته، از مهمترین و مزمنترین مباحث فکری در اندیشه ایرانی مدرن است. از میرزای شیرازی تا شریعتی و داوری، این پرسش باقی مانده که آیا میتوان به توسعهای رسید که ریشه در سنت داشته باشد؟ یا اساسا سنت و مدرنیته در سطح هستیشناسی با یکدیگر قابل جمع نیستند؟
صادق با اشاره به بنبستهای فکری در پروژه روشنفکری ایرانی ادامه داد: روشنفکران ما در یک برهه، به این نتیجه رسیدند که اساسا جمع میان سنت و مدرنیته ممتنع است. اما در همان حال، برخی دیگر میگفتند توسعه بدون سوار شدن بر سنت نیز ممکن نیست. این پارادوکس، یعنی هم الزام به سنت و هم ناسازگاری بنیادین با آن، همان بنبست تاریخی ماست. اما به باور من، اگر بتوانیم این امتناع را بهدرستی توضیح دهیم، از دل آن، پنجرهای برای امکان میتوان گشود. او سپس به نخستین پرسش جلسه بازگشت: آیا دستیابی به توسعه مستلزم سنتگرایی است؟ و در پاسخ گفت که ما نمیتوانیم نظمها، پیمانها و دستاوردهای دیگران را مستقیما به جامعه خود منتقل کنیم. این انتقال نه ممکن است و نه موثر. چراکه نظمهای پایدار، حاصل رسوب تاریخی کنشها و انتخابها هستند، نه نسخههای قابل کپی. پیمانها هم -یعنی توافقهای اجتماعی، حقوقی و نهادی- برآمده از ارادهها و تجربههای خاص هر جامعهاند. با این حال، اصولی جهانشمول برای کنش انسانی وجود دارد که میتوان آنها را در دل سنتهای خودی بازشناخت.»
او در ادامه افزود که نهادگرایان بر این باورند که توسعه اساسا وابسته به مسیر طیشده است. اصطلاح ۳۹;path dependency۳۹; یا وابستگی به مسیر، واژه کلیدی آنان در تحلیل توسعه است. آنها معتقدند که آنچه امروز امکانپذیر یا ناممکن است، حاصل انتخابها، ایدهها، رفتارها و کنشهای رسوبیافته در گذشته است. جامعهای که یک مسیر خاص را طی کرده، اکنون در یک ماتریس نهادی خاص قرار دارد. این ماتریس، قلمرو ممکنها و ناممکنهایش را تعریف میکند. او با استناد به نظریه داگلاس نورث گفت: «نورث در کتاب «فهم تغییرات اقتصادی» تأکید میکند که مدلهای ذهنی، نه تنها بر نهادها و ساختارهای رسمی اثر میگذارند، بلکه خود مبنای تحول اقتصادی و اجتماعیاند. بهعبارت دیگر، حتی دموکراسی یا بازار آزاد، پیش از آنکه در نهادها تجسم یابند، در باورها و ادراکهای فرهنگی ریشه دارند.»
صادق افزود: «اگر نهاد را بهمثابه برآیند ایدهها، کنشها و انتخابهای رسوبیافته در نظر بگیریم، آنگاه ماتریس نهادی هر جامعه، هم میزان آگاهی او را مشخص میکند، هم سطح آزادیاش را و هم چشمانداز آیندهاش را. این ماتریس، اقامتگاه تاریخی هر جامعه است. هر جامعهای از همانجا به آینده نگاه میکند و در همان چارچوب دست به انتخاب میزند.»
مدرنیته بهعنوان یک وضعیت خاص معرفتشناسی و هستیشناسی در غرب، به معنای نوع خاصی از برخورد و تعامل بشر با جهان است. این نوع مواجهه با جهان و نحوه فهم و درک آن، مختص به دورهای خاص در تاریخ بشر است که پیش از آن چنین نگاهی وجود نداشت. به عبارت دیگر، مدرنیته یک پدیده تاریخی است که در غرب شکل گرفت و شیوهای نوین از زندگی، انتخابها و ساخت نهادها را به همراه داشت. از این رو، سوال اساسی این است که آیا این شیوه مواجهه با جهان که در غرب بهوجود آمده است، قابل تقلید یا انتقال به سایر جوامع هست؟
در نهایت، این پرسش که آیا میتوان مفاهیم مدرن غربی را به جوامع دیگر منتقل کرد، به شدت بستگی به درک ما از مفهوم «توسعه» و «مدرنیته» دارد. بسیاری از اندیشمندان بر این باورند که توسعه و مدرنیته به شکلی که در غرب تعریف شده است، قابل انتقال به سایر جوامع نیست؛ زیرا هر جامعهای با توجه به پیشینه، فرهنگ و شرایط خاص خود، باید مسیر خاص خود را در پیش گیرد. در این راستا، مفاهیم و نهادهایی که در غرب ایجاد شدهاند، نمیتوانند بهطور کامل و بدون تغییرات اساسی به جوامع دیگر منتقل شوند. این مفاهیم تنها زمانی میتوانند کارآمد و موثر باشند که جوامع مختلف آنها را با شرایط خود تطبیق دهند و در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خود بازسازی کنند.
به همین دلیل، همواره تاکید بر این است که برای موفقیت در فرآیند توسعه و مدرنیته، نیاز است که جوامع خودشان درک و فهم جدیدی از مفاهیم و نهادهای مدرن پیدا کنند و آنها را به گونهای متناسب با شرایط خود بازسازی کنند، نه اینکه صرفا تلاش کنند تا مدلهای غربی را بهطور مستقیم وارد جامعه خود کنند.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که ساختارها و نهادها به خودی خود قابل انتقال نیستند. آنچه میتواند در این فرآیندها نقش ایفا کند، آزادی و ارادهای است که در جوامع مختلف وجود دارد. اگر آزادی و شرایط لازم برای انتخاب و پیگیری اراده فردی فراهم شود، جامعهای میتواند بهطور مستقل به توسعه دست یابد و این توسعه لزوما شبیه به توسعه کشورهای غربی نخواهد بود. در حقیقت، نظمهای اجتماعی، نهادها و ساختارها بهطور ویژه به شرایط خاص هر جامعه وابستهاند و نمیتوان آنها را بدون توجه به این شرایط، به جوامع دیگر منتقل کرد.
بنابراین، در پاسخ به این سوال که آیا دستیابی به توسعه مستلزم پیروی از سنتها و نظمهای موجود است، باید گفت که توسعه نیازمند بازشناسی و شناسایی بخشهایی از سنت است که میتواند کارآیی داشته باشد و بخشهایی که باید اصلاح یا حذف شوند. به عبارت دیگر، توسعه ممکن است نیازمند اصلاحات در سنتهای موجود باشد، نه به معنای تقلید از آنها، بلکه بهعنوان بخشی از یک فرآیند تطبیقی که بتواند با شرایط خاص هر جامعه همخوانی داشته باشد. در این راستا، توجه به اصولی مانند خرد و آزادی که اساسگذار بسیاری از پیشرفتها در جوامع بشری هستند، اهمیت زیادی دارد. این اصول بهعنوان مبانی بنیادین در جوامع مختلف میتوانند نقش سازندهای ایفا کنند؛ بهویژه زمانی که از آنها برای تحقق آفرینش و آبادانی استفاده شود.
در مورد مفاهیم باستانی و ارتباط آنها با دنیای امروز، باید گفت که برخی از این مفاهیم، مانند «خرد» و «داد»، نهتنها کهنه و بیاستفاده نیستند، بلکه میتوانند دستمایهای برای هر نوع آفرینش و پیشرفت در دنیای معاصر قرار گیرند. این مفاهیم از دیرباز در اندیشههای باستانی حضور داشتهاند و همچنان میتوانند بهعنوان منابع فکری و فلسفی در تحلیلهای اجتماعی و سیاسی استفاده شوند.
زمانپریشی در کمین است
مرتضی کاظمی با پایان سخنان مصطفی صادق به یکی از آثار شهرام اتفاق اشاره کرد و گفت که سال گذشته کتابی توسط آقای شهرام اتفاق منتشر شده است. این کتاب تحت عنوان «چهار روایت، چهار خوانش از طباطبایی»، به بررسی مسائل ایرانشناسی و اندیشههای مرتبط پرداخته و شاید اشارههایی نیز به موضوعاتی مشابه با مفاهیم «داد» و «خرد» داشته باشد. او از اتفاق درخواست کرد تا توضیحاتی در مورد محتوای کتاب خود ارائه دهد.
اتفاق در اینباره گفت که درخصوص مفاهیم «داد» و «خرد» و پیوند آنها با دنیای امروز، دیدگاههای مختلفی مطرح است. نگاه به زمان و تاریخ میتواند به شیوههای گوناگون صورت گیرد. یکی از این دیدگاهها، نگاه خطی به زمان است؛ یعنی ما میتوانیم از یک نقطه در گذشته، مثلا از دوران باستان، به یک نقطه در آینده، مثلا سال ۲۰۲۵، متصل شویم و تحولات و مفاهیم را در قالب یک روند پیوسته تحلیل کنیم. این رویکرد، گرچه ممکن است در مواردی مفید واقع شود، اما در تحلیل دقیقتر، ممکن است با مشکلاتی روبهرو شود.
نگاه دیگری که وجود دارد، نظر آقای راین هالت کوزلک است که بر این باور است که زمان باید بهصورت لایهلایه مورد بررسی قرار گیرد؛ بهگونهایکه در هر لایه، تحولات و تغییرات جدیدی رخ داده و مفاهیم دچار دگرگونی شدهاند. از سوی دیگر، میتوان به نظریات فوکو اشاره کرد که از دیدگاه پارادایمها و اپیستمها سخن میگوید. بر اساس این دیدگاه، هر دوره تاریخی برای خود یک پارادایم خاص دارد که با دورههای پیشین تفاوتهایی اساسی دارد.
در این راستا، اگر مفاهیم باستانی مانند «داد» و «خرد» را با معیارهای ارزشی و مفهومی دنیای امروز بسنجیم، دچار مغالطهای به نام « آناکرونیسیسم» یا «زمانپریشی» خواهیم شد. این نوع مغالطه به این معناست که مفاهیم و ارزشهای گذشته را نمیتوان بهطور مستقیم با مفاهیم و ارزشهای مدرن مقایسه کرد. بهعنوان مثال، مفهومی مانند «حقوق بشر» که در دنیای معاصر اهمیت ویژهای دارد، در دوران باستان بهویژه در جوامع قدیم، مفهومی ناآشنا بود. بنابراین، مفاهیم و ساختارهای حقوقی و سیاسی گذشته را نباید با معیارهای مدرن بررسی کرد؛ چراکه تحولات عظیمی از آن زمان تا امروز رخ داده که باعث تغییرات اساسی در شیوههای اندیشیدن و مفاهیم اجتماعی و سیاسی شده است.
برای نمونه، در گذشته، مفاهیمی مانند «حقوق» و «عدالت» بهطور متفاوتی تعریف میشدند. در جوامع باستانی، قوانین معمولا بر اساس اراده حاکمان و طبقاتی خاص تنظیم میشد؛ درحالیکه در دنیای مدرن، حقوق فردی و آزادیهای شخصی مقدم بر قوانین هستند. این تفاوت در شیوههای اندیشیدن میان دنیای باستان و دنیای مدرن، نتیجه تحولات اساسی در فلسفه سیاسی و اجتماعی است.
در گذشته، مفاهیم مانند «داد» و «خرد» بیشتر جنبهای مذهبی و حکومتی داشتند. بهعنوان مثال، در دوران ساسانیان، «خرد» و «داد» بهعنوان اصولی برای مشروعیتبخشی به حکومتها و پادشاهان استفاده میشدند. پادشاهان با استناد به این مفاهیم سعی میکردند مشروعیت خود را از خداوند (اهورا مزدا) بگیرند. این رویکرد در تاریخ ایران ادامه یافت و در دوران صفویه نیز شاهد مشابهی از این نوع مشروعیتبخشی به حکومتها بودیم.
با این حال، نباید فراموش کرد که مفاهیم باستانی همیشه در چارچوبهای خاص خود قرار دارند و نمیتوان آنها را بهطور مستقیم با مفاهیم دنیای مدرن مقایسه کرد. بهعنوان مثال، مفهومی مانند «عدالت» در اندیشههای فلسفی قدیم، بهویژه در آثار افلاطون، بهگونهای متفاوت از مفهوم عدالت در دنیای مدرن درک میشد. در یونان باستان، عدالت به معنای قرار گرفتن هر فرد در طبقه اجتماعی خاص خود بود، و این مفهوم در تضاد با ایدههای مدرن حقوق بشر و برابری اجتماعی قرار دارد.
بهطور کلی، در دنیای امروز، بازخوانی مفاهیم باستانی میتواند بهعنوان یک منبع فکری و الهامبخش برای توسعه مفاهیم جدید و نهادهای اجتماعی مدرن مورد استفاده قرار گیرد. اما باید مراقب بود که از مغالطات «آناکرونیسیسم» اجتناب کرده و مفاهیم تاریخی را در قالبهای زمانپریشی تفسیر نکرد و در عین حال، از ظرفیتهای موجود در این مفاهیم برای تحلیل و بهبود وضعیت کنونی بهرهبرداری کرد.
اتفاق تاکید کرد که در بحثهای فلسفی و تاریخنگاری، دو دیدگاه متضاد وجود دارد که برخی از نظریهپردازان مانند کارل اشمیت معتقدند که مدرنیته در نتیجه گسست از مسیحیت شکل گرفته است؛ درحالیکه عدهای دیگر بر این باورند که مدرنیته در تداوم مسیحیت بوده است. این تفاوتهای دیدگاه، هرچند اهمیت دارند، اما به نظر من نکته اصلی و محوری در بحثهای ما آن است که در ایران باستان، برخلاف جوامع یونانی و دولتشهرهای یونان که اصولی برای شکلدهی به مفاهیم مدرن داشتند، ما در تاریخ خود مفاهیم و سنتهایی نداشتیم که بتوان با اتکا به آنها بهطور مستقیم به یک مدرنیته ایرانی دست یافت. بنابراین، ما نمیتوانیم با استناد به سنتهای باستانی ایران، مفاهیم مدرن را استخراج کنیم.
بنابراین، به نظر من باید از چنین تحلیلهایی که بهطور یکسویه و خطی به بررسی تاریخ پرداخته و تلاش دارند از مفاهیم باستانی برای ساختن یک مدرنیته ایرانی استفاده کنند، خودداری کرد. در حقیقت، بررسی تاریخ ایران و جهان باید با رویکردی نقدی و روششناختی صورت گیرد که علاوه بر شناخت واقعیتها، به نقد و تجزیهوتحلیل تاریخنگاریهای ناسیونالیستی بپردازد؛ چراکه تاریخنگاری ناسیونالیستی بهطور معمول بسیاری از بخشهای مهم تاریخ ایران را نادیده میگیرد یا از آنها غفلت میکند.
برای نمونه، در تاریخنگاریهای ناسیونالیستی ایران، اشارهای به حکومت اردلانها در کردستان که ۷۰۰سال در آن منطقه حکمرانی میکردند، نمیشود. همینطور تاریخنگاریهای مربوط به پادشاهیهای دیگر در مناطق مختلف ایران، مانند پادشاهی میسان در خوزستان، از نظر بسیاری از تحلیلگران تاریخ ایران نادیده گرفته شده است. این پادشاهیها در طول تاریخ نقش مهمی ایفا کردهاند و برخی از آنها حتی در دورههای مختلف تمدنی از جمله دورههای پیش از اسلام و پس از اسلام تاثیرگذار بودهاند؛ اما این بخشها در تاریخنگاری ناسیونالیستی ایران عمدتا غایب هستند.
در بحثهای مربوط به توسعه، برخی صاحبنظران مانند مصطفی صادق بر این باورند که نمیتوانیم نظمهای موجود در دیگر کشورها را بهطور کامل به ساختارهای داخلی ایران منتقل کنیم. اما این نظریه پیش از این در سطح جهانی رد شده است و تجربه کشورهایی چون کره جنوبی، سنگاپور، تایوان، مالزی و حتی هند و چین نشان داده است که کشورهای مختلف، بهویژه در آسیا، توانستهاند با پذیرش برخی اصول و دستورالعملهای توسعهای از کشورهای دیگر، به رشد و پیشرفت قابل توجهی دست یابند.
بهطور خاص، پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای آسیا نظیر هند، کرهجنوبی، چین و ژاپن که ملتهای قدیمی با تاریخچههای غنی دارند، تحت تاثیر قدرتهای بزرگ جهانی قرار گرفتند. برای نمونه، کرهجنوبی که تحت سیطره آمریکا قرار گرفت، دستورالعملهای اقتصادی و سیاسی آمریکا را پذیرفت و هماکنون به یکی از کشورهای پیشرفته و توسعهیافته تبدیل شده است. به همین ترتیب، دیگر کشورهای آسیایی مانند سنگاپور و تایوان نیز از تجربههای مشابه بهره بردهاند و به رشد اقتصادی چشمگیری دست یافتهاند. ممکن است برخی بگویند که سنگاپور تاریخ خاصی ندارد، اما حقیقت این است که کشورهایی مانند هند، کرهجنوبی، چین و ژاپن نهتنها تاریخی کهن دارند، بلکه بهطور هوشمندانه از تجربیات دیگر کشورها بهره بردهاند.
در این زمینه، نباید فراموش کرد که شاهنامه فردوسی بهعنوان یکی از مهمترین آثار ادبی ایران، نمیتواند بهتنهایی اصول حکمرانی در قرن بیست و یکم را به ما بیاموزد. درحالیکه این اثر فرهنگی و تاریخی ارزشمند است، مفاهیمی مانند «داد و خرد» که در آن به تصویر کشیده شدهاند، نمیتوانند در دنیای مدرن و پیچیده امروز کاربرد عملی داشته باشند. در واقع، منطق خیر و شر که در شاهنامه وجود دارد، یک منطق اسطورهای است که با مفاهیم حکمرانی امروزین سازگاری ندارد. بنابراین، نمیتوانیم تنها با استناد به شاهنامه یا سایر متون مشابه، رویکردی موثر برای اداره کشور در دنیای معاصر پیدا کنیم.
در بررسی نظریههای توسعه، باید توجه داشت که هیچکدام از کشورهایی که در مسیر توسعه موفق بودهاند، تحول فلسفی بهطور جدی نداشتهاند. به عبارت دیگر، کشورهای توسعهیافته جهان از جمله کرهجنوبی، سنگاپور، و مالزی بهرغم موفقیتهای چشمگیر اقتصادی و اجتماعی، هیچکدام به تحول فلسفی در سطح اندیشههای بنیادین نپرداختهاند. در واقع، آنچه در این کشورها موجب پیشرفت شده است، پذیرش اصول و دستورالعملهای مشخص در راستای توسعه اقتصادی و اجتماعی بوده است.
از سوی دیگر، برخی تحلیلگران که به نظریات فرهنگی و فلسفی همچون تفکرات سید جواد طباطبایی در مورد تحول اندیشه فلسفی بهعنوان پیشنیاز توسعه میپردازند، در حقیقت بهطور غیرمستقیم به تئوریهای ضد توسعه دامن میزنند. این نوع تحلیلها که بر تحول اندیشه فلسفی تاکید دارند، در عمل میتوانند روند توسعه را کند سازند و مانع از دستیابی به اهداف واقعی و عملی توسعه در ایران شوند.
در نهایت، باید اذعان کرد که تجربههای جهانی و بهویژه تجربه کشورهای آسیایی نشان دادهاند که برای توسعه در دنیای معاصر، نیازی به تحول فلسفی اساسی نیست. آنچه مهم است، استفاده از اصول علمی و عملی در زمینههای اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی است تا به توسعه پایدار دست یافت.