نظم نوین جهان در قرن بیستویکم

نخست اینکه حضور ترامپ و سایر سرمایهداران افسانهای جهان را در راس امور اجرایی آمریکا(بخوانید جهان) نشان میدهد؛ نوعی مرکانتیلیزم (ثروت پرستی افراطی) جدید در آمریکا در مقابل یک سرمایهداری تجارت محور با مالکیت دولتی بدون دموکراسی، در چین در حال استقرار قدرتمند است. این نوع نگرش جدید ثروت محوری از طریق شکلگیری تیم قدرتمندی از ثروتمندان تازه به دوران رسیده(بدون ریشه تاریخی) و البته با یک دستورالعمل منتشر نشده ولی پذیرفتهشده نهایی، استقرار یافتهاست. البته از طریق دستورالعملهایی که ترامپ هر روز در حال صادرکردن آنهاست، هربار بخشی از این مانیفست آشکار میشود.
دوم اینکه بهنظر میرسد در این نوع نگرش جدید به بافت و کارکرد قدرت و ثروت در جهان، نوع جدیدی از بازی با بازیگران جدید در حال تحقق است که افراد فراتر از قانون در حال ظهور هستند. هرچند از بعد سالهای۱۸۱۵ و بعد از ناپلئون بناپارت، موضوع و فلسفه ابرمرد در بافت بازی بزرگان جهان کنارگذاشته شد و دموکراسی و قانون بهعنوان محور حکومتها مبنای نظری و عملیاتی شد، لذا لیبرالیزم مبتنی بر دموکراسی اساس تحقق حکومتها در قانون بود؛ اما در شرایط جدید بهنظر میرسد که مجددا جهان در حال پوستاندازی به نوع جدیدی از حکومتهای مبتنی بر ابرمرد باشد که ثروت و قدرت و کاریزمای فردی را برتر از قانون تعریفکرده و پذیرفتهاند.
در اینخصوص اگر ترامپ بعد از دور اول ریاستجمهوری کنارگذاشته میشد و مسیر انتخابات آمریکا، افرادی با ویژگیهای علمی، دموکراتیک و نیز اهل فرهنگ و فلسفه را جایگزین میکرد، میشد گفت؛ انتخاب دور اول ترامپ تصادفی بوده باشد؛ ولی بعد از انتخاب او در دور دوم و با فاصله بسیار زیاد با رقیبش، میتوان انتظار داشت که دوران تحولی جدیدی در جهان شروع شده باشد که بهنوعی بازگشت به حداقل پانصد سالقبل را در حکومتداری ولی با ابزارها و پشتوانههای نظری جدید نشان میدهد.
سومین مساله از نگاه من این است که در شرایط سالهای رونق لیبرال دموکراسی با توجه به تمرکز بر اُمانیزم، تا حدودی دموکراسی، قانون و حقوقبشر جایگاه ویژهای یافت و تصرف و تصاحب زمین بهنوعی برای حاکمیتها منع شد، بهگونهای که در صد سالاخیر تقریبا این موضوع از دستور و برنامههای بسیاری از حکام کنار گذاشته شد، ولی در بعد از سالهای شروع قرن بیستویکم ملاحظه جدی مردمان جهان این است که حاکمان بسیاری از جمله روسیه، اسرائیل و آمریکا علاقه آشکار خود را بهصورت بیشرمانه و البته با پشتوانه زور برای تصرف سرزمین و خاک سایر کشورها اعلام میدارند، لذا با این علامتها میتوان انتظار داشت که مجددا در شرایط جدید حمله کشورها برای تصرف خاک اهمیت جدی بیابد، لذا کنوانسیونها و مقررات بینالمللی که در این حوزه تعریف شدهاند، اعتبار خویش را برای قدرتهای بزرگ از دست داده و البته بیشتر از قبل از دست خواهند داد.
چهارم اینکه موضوعاتی چون قراردادهای بینالمللی در حوزههای محیطزیست، حقوقبشر یا دادگاههای بینالمللی که تعریفکننده مناسبات حقوقی، مالی، مرزی و سیاسی بینالمللی در بین کشورها هستند، اصولا در شرایط جدید هیچجایی از اعتبار نخواهند داشت و این حاکمان جدید، نیاز به مناسبات جدیدتری از این نوع قاعدهگذاریهای مهم را خواهند داشت، لذا انتظار این است که حاکمان جدید، ثروتمند و قدرتمند، از این معاهدات دست و پاگیر بینالمللی و جهانی بیرون بیایند.
پنجم اینکه فکر میکنم موضوع خاک و فضا جای مفاهیم شهروند، قانون و حقوقبشر را خواهند گرفت و آنچه در این شرایط جدید تغییر بنیادین خواهد کرد، احتمالا تعریف فلسفی و حقوقی از حق مالکیت فرد بر خود، حق مالکیت و تصرف بر دسترنج و اموال برای افراد، سازمانها و کشورها خواهد بود، لذا انتظار من این است که مبانی تعریف آزادی، حقوق مالکیت، مراجعه به آرای عمومی، دموکراسی، چرخش مسالمتآمیز قدرت، حقوق بینالملل و تشکلها و کنوانسیونهای زیستمحیطی جهانی که اصلیترین دستاورد مدرنیته، لیبرالیزم و نظم جدید سیاسی و بینالمللی بود و در کنار آنها نوع حکومت، اقتصاد، تجارت، سرمایه و دولت، نیاز جدی به باز تعریف پیدا کنند؛ اینیعنی در شرایط جدید این مفاهیم لاجرم دچار تغییر تعریف، محتوا و حتی مبانی فلسفی خواهند شد و دور جدیدی از فلسفهزایی حاکمیتی و نظام حقوقی پشتیبان آن، برای جهان قدرتمند در حال شکلگرفتن است.
ششم اینکه بهنظر میرسد تقابلچین مبتنی بر سرمایهداری دولتی تجارت محور با آمریکای نیومرکانتیلیستی مبتنی بر ثروتزایی از حق آقایی دلار و تکنولوژیهای نوین، بر سر رقابتهای بزرگ به مرحله خونین برسد. ابتدا برای تصرف بر جادهها و آبراههها، بعد بر سر مردمان و بازارها و بعد بر سر نوع وسیله تهاتر مالی و پول جهانی در مبادلات بینالمللی، لذا از آنجا که آمریکا بر تکنولوژیهای ثروتمند دوست تسلط داشته و استوار است، از کمشدن جدی جمعیت جهان نهتنها نگرانی ندارد، بلکه بهشدت جمعیتهای بزرگ را عامل آلودهسازی محیطزیست جهان و تخلیه منابع میداند، لذا تمایل به کاهش جمعیت جهان خواهدداشت، در مقابل چین به عکس آمریکا با نوعی از اقتصاد با تولید و عرضه محصولات مصرفکننده محور در بازارهای با درآمد متوسط و فقیر سروکار دارد که جمعیت بیشتر به نفع اوست، لذا بهنظر میرسد در این مسیر آمریکا برنامههای کاهش جمعیت را در جهان به هر شیوه و طریقی که بتواند دنبال کند و البته که گناه آن را به گردن چین بیندازد. این کاهش در جمعیت میتواند توسط جنگهای بزرگ منطقهای، تهیدستی و قحطیهای هدفمند یا حتی توسعه پاندمیهای بزرگ مبتنی بر بیماری باشد. حتی جنگهای بزرگ بینالمللی را نمیتوان در این زمینه مهم ندانست. با این توضیح میتوان تقابلچین و آمریکا را به شیوههای جدیدتری در این مسیر پیش بینی کرد.
هفتم اینکه در این تقسیمبندی جدید بهنظر میرسد اروپا هرچند همواره یک پایگاه ارزشمند و بزرگ برای اقتصاد صنعتی و رفاه بودهاست ولی از نگاه سیاسی به یک مدافع قدیمی و سنتی دموکراسی، لیبرال دموکراسی و سوشیال دموکراسی اکتفا کند. حتی کشورهای مهم و پیشرو در نظامبندی جدیدجهان در قرن نوزدهم مانند انگلستان و فرانسه، در این مسیر بهنظر میرسد که نه توان نظری کافی و نه علاقه اجتماعی مناسب برای ورود به این بازی جدید را داشته باشند، لذا شکست جدی ناتو و حذف آن بهنظر با خروج آمریکا از ناتو خیلی دور از انتظار نخواهد بود. هرچند همچنان اگر آمریکا در ناتو بماند، میتواند گناه جنایتهای خویش را به گردن ناتو بیندازد و خود را پاک نشان دهد، ولی در هر حال ناتو در شرایط جدید برای آمریکا و اروپائیان نمیتواند همچنان بر مقررات و قواعد سنتی گذشته استوار بماند و این گاو شیرده دیگر آنقدر پیر شدهاست که اگر یک گوساله مولد شاخ زن و شیرده خوب نزاید، به قصاب تحویل خواهدشد.
هشتم موضوع عربستان و امیرنشینهای حاشیه خلیجفارس است که همچنان تا زمان تغییر کامل ترکیب انرژی مصرفی جهان به سود انرژیهای نوین و تجدیدپذیر، باید که بتوانند از یک طرف تامینکننده انرژی جهان باشند و از طرف دیگر همه خرابیهایی که آمریکا یا نماینده مستقیمش اسرائیل در جنگهای جدید ایجاد میکنند، نیاز به بازسازی با ثروت آنها دارد، لذا اهمیت این موضوع که از یکسو انرژی و نفت را تامین میکنند و از سوی دیگر تامین سرمایهبرای بهبود زیرساختهای تخریبشده و حتی از طرف سوم سرمایهگذار مستقیم کریدورها و مسیرهای تجاری غرب به شرق را هم تامین سرمایه میکنند، هم تعمیر و نگهداری و هم تامین امنیت، لذا عربستان و امیرنشینهای خلیجفارس بهنظر نقش تعریف شدهای را در بازی جدید خواهند داشت.
نهم کشورهای قاره آفریقا هستند که بهنظر غول اقتصاد جهان حداقل تا دویست سالآینده نتواند از این قاره بیرون بیاید ولی با رشد آموزش، بهداشت، فرهنگ و دموکراسی بهصورت دیرهنگام در این قاره، بازار خرید جدی جهان ابتدا برای چین و بعد اروپا همین قاره باشد، لذا آمریکا تسلط خود را برای کنترل این بازیگران بر آفریقا بیشتر خواهد کرد و نمونههای جدیدی از پایگاهها و دخالتهای سیاسی را در شکلگیری حکومتهای وابسته به خود در این قاره به نمایش خواهد گذاشت. بهنظر میرسد کشورهایی چون آفریقایجنوبی که در جنگ غزه جانب فلسطینیها را گرفت در دوره ترامپ مشمول تحریم و فشارهای سختی شود و از طرف دیگر دکترین جدید آمریکای با استراتژی جدید، حضور مستقیم در بسیاری از کشورهای آفریقایی به هر شیوه ممکن باشد.

دهم موضوع ایران است. بهنظر میرسد در بافت جدید بازی قدرت آمریکائیان در جهان، ایران باید از نظر اقتصادی آنچنان ضعیف و کوچک شده باشد که حذف آن از بازارهای انرژی و اقتصاد جهان هیچ اثر منفی بر این بخشها نداشتهباشد، ولی شاید با توجه به خطرات بزرگ نظامی ایران بر خلیجفارس، اسرائیل و خاورمیانه، آمریکا تمایل داشتهباشد که در وهله نخست ایران را بهشدت از نظر اقتصادی آنچنان ضعیف کند که پشتوانه مالی تامین نظامی آن بهشدت کاهش یابد که برنامههای بلندپروازانه دفاعی آن مانند توان موشکی و نیروهای نیابتی آن خسارت جدی بیابند. دوم اینکه از نظر نظامی با هر شیوه ممکن غیراز حمله مستقیم خود ایران را تضعیف کند. اینکه چرا به ایران حمله نمیکند، به این علت است که ایران توان خسارت زدن به منافع آمریکا و همپیمانانش در منطقه و کشورهای خلیجفارس و خاورمیانه و مخصوصا اسرائیل را دارد، لذا بهنظر مسیر ورود مستقیم برای حمله به ایران را انتخاب نخواهد کرد؛ ولی تا آنجا که بتواند حتما در تضعیف قدرت بیرونی و درونی و نیز توان اقتصادی و سیاسی حکومت جمهوریاسلامی قدم برخواهد داشت (با هر وسیله و شیوه ممکن.) این یعنی تا زمانیکه ایران تمایل جدی خویش را برای تغییر مواضع استراتژیک و گرفتن مسوولیت در نظام قدرت و بازی جدید در جهان بهصورت رسمی پیدا نکرده و اعلام نکند و به شیوه قابلاعتمادی برای قدرتهای جهان به نمایش نگذارد، پروژه ضعیف سازی، فقیرسازی و بیثباتسازی ایران در راس سیاستهای آمریکا خواهد بود.
نکته مهم در این حوزه این است که مواضع چین در مورد ایران این خواهد بود که با توجه بهخطر و دشمنی سنتی کشورهای خلیجفارس و عربستان با ایران و نیز خطری که ایران برای کشورهای خلیجفارس بهصورت بالقوه دارد، چین نمیتواند بهصورت دوست دائمی برای جمهوریاسلامی ایران ظاهر شود، لذا از کنترل ایران توسط آمریکا سود میبرد، لذا چین نیز در بازی جدید، در مسیر تضعیف ایران قدم خواهد برداشت. این موضوع حتی با وجود استفاده از نفت بهشدت ارزان شده ایران برای خود، با رفتارهایی از جنس تحقیر ایران در قراردادهای فیمابین و حذف ایران از مسیرهای توسعه و کریدورهای تجاری خود همراه شده و پس از این بیشتر همراه خواهدشد.
نکته اساسی در تضعیف جدی ایران در قرن بیستویکم این است که اصلیترین سرمایه جان رشد و توسعه کشورها در ثروت و قدرت، حضور ذخیره قابلاعتماد و قابلقبولی از نخبگان و شایستگان علمی و تکنولوژیک هستند، اما در پنجاه سالگذشته از طرق متفاوت ناامنشدن فضای داخلی کشور برای این قشر، اصولا کشور از این شایستگان تا حدود زیادی تخلیه شدهاست، لذا توان بازیابی سریع مشکلات را در مقایسه با زمانیکه این نخبگان در داخل کشور حضور میداشتند ندارد و بنابراین خسارات جدیتری خواهدداشت. به همین علت آمریکا و چین هردو در مسیر تخلیه نخبگان علمی و تکنولوژیک از کشور تلاش خواهند کرد و حتی با ایجاد فضای لجاجت و بیاعتمادی حاکمیت نسبت به این قشر و نیز فضای فشار بر آنها در داخل از طریق کاهش جدی توان اقتصادی کشور و ایجاد نااطمینانی شدید زیستی برای آنها، شدت خروج آنها را از کشور تشدید خواهند کرد.
یازدهم مساله روسیه است. روسیه بازمانده قدرت و هژمونی شوروی سابق در قرن بیستم است که وارث حق وتو آن ابرقدرت است، ولی همچنان حماقت سیاسی تزار، خشکی ایدئولوژیکی و دیکتاتوری مرگبار شوروی سابق و البته ویژگی خاک خواهی و حمله به همسایگان خود را بهصورت سنتی حفظ کردهاست. این عناصر در کنار عدمانعطافپذیری و ناتوانی در قابلیت و قدرت انطباقی که این کشور با نظم جدید جهان دارد و در زمان پوتین به نمایش گذاشتهشده، میرود که در بازیهای جدید قرن بیستویکم بهعنوان یک بازیگر صرفا منطقهای و نه جهانی دیده شود، لذا بهنظر میرسد با خساراتی نیز که در جنگ اوکراین خورده است،
اگرچه با تصرف چهار استان اوکراین خوی خاک خواهی و جنگ طلبی خویش را ارضا کردهاست، ولی نقش تعیینکنندهاش را در امور جهان تا حدود زیادی هم در اقتصاد، هم در سیاست وهم قدرت از دست دادهاست و حداقل یکصد سال برای بازسازی هویت جدید و قابلقبول از خود زمان لازم دارد، ضمن اینکه ماهیت جدید قدرت و ثروت جهان در عصر جدید بر داشتن ذخیره قابلقبولی از نخبگان و سرآمدان علمی و تکنولوژیک استوار است که روسیه در این حوزه نیز معکوس عمل کردهاست، لذا هرچند روسیه همچنان برای همسایگان خود نقش مهمی در قدرت و تجارت خواهدداشت،ولی نقش تاریخی خود را بهعنوان یک دارنده حق وتو از دست خواهد داد. دوازدهم موضوع کشورهایی چون هندوستان و برزیل است که در نظم جدید جهانی بهنظر میرسد که نقشهایی اقتصادی و نه سیاسی را دارا شده و البته که علاقهمند هستند این نقش اقتصادی تا حدودی موثر را در نیمه دوم قرن بیستویکم به نقش موثر سیاسی تبدیل کنند، لذا این کشورها بهنظر میرسد که در قرن بیستویکم خویش را در بلوک آمریکا قرار دهند و اگرچه با چین، روسیه، آفریقایجنوبی و ایران کشورهای بریکس را تشکیل دادهاند، ولی بهنظر نمیرسد که این بلوکبندی جدید بتواند در مقابل ثروت و قدرت آمریکا دوام یابد، لذا بهصورت عقلی میتوان انتظار داشت که از بریکس تنها پوسته بیجانی باقیبماند و این کشورها خویش را در بلوک آمریکا و قدرت و ثروت آمریکایی تعریف و جاری کنند.
سیزدهم مساله ترکیه است. ترکیه وارث عثمانی بزرگ و پرقدرت است و همچنان تمایلات نئوعثمانی دارد؛ اینیعنی بلوک غرب شامل آمریکا و اروپائیان نمیتوانند این کشور را در بلوک خویش بپذیرند یا اجازه دهند که بیش از حد ثروتمند شده یا قدرت یابد، بنابراین اگرچه این کشور از ابتدای قرن بیستم و پس از تجزیه عثمانی و شکلگیری، تمایلات شدید جذب در بافت فرهنگ، تکنولوژی و قدرت سیاسی غرب را داشته و آشکارا آن را به نمایش گذاشتهاست، ولی از طرف اروپائیان جز در ناتو که موجودیتی غیراجتماعی و فرهنگی و نیز غیرهویتی داشت و تنها ابزاری برای دخالتهای جدی در نظم استقرار یافته جهان پس از جنگجهانی دوم بود، بهعنوان یک عضو تحتامر پذیرفته شد، لذا بهنظر میرسد با توجه به نقش جغرافیایی بسیار مهم و حساسی که دارد، برای اتصال همه راههای خاکی، خطوط لوله و تا حدودی مسیرهای آبی غرب به شرق جهان در قرن بیستویکم، نیاز باشد که همچنان ترکیه کانون اتصال بوده و البته متولی بنادر متعدد پایانههای صادراتی باشد، لذا هم باید در کنترل کامل آمریکا باشد که استقرار چند پایگاه نظامی آمریکا در ترکیه و حتی تقویت و توسعه آنها نمیتواند دور از انتظار باشد و هم حداقلی از رفاه و اقتصاد وابسته به فضای امن جهان را باید که داشتهباشد، از اینرو توسعه اقتصادی این کشور احتمالا در مسیر توسعه توریسم و نیز صادرات کالاهای با سطح تکنولوژی پائین و متوسط هدایت و تقویت شود و بخشی غیرمهم و قابلجایگزین از زنجیره گسترده تامین جهانی را به او داده و تقویت خواهند کرد، اما با توجه به ماهیتی که دارد و دخالت در کشورهای همسایه را کنار نخواهد گذارد، با مداخلاتی که در قبرس، یونان، بلغارستان، ارمنستان، گرجستان و جمهوریآذربایجان و سوریه و حتی لبنان داشته و دارد، انتظار میرود که حتی نقش و حوزه نفوذ آن را در ناتو کاهش دهند یا در تشکیلات جدیدی که جایگزین ناتو خواهند ساخت، مسیر ترکیه را جدا کنند.
چهاردهم مساله کانادا است. کانادا البته در سالهای اخیر هرچند با تمامی سیاستهای آمریکا همراهی کردهاست، ولی با توجه به منابع سرشاری که این کشور دارد، مورد طمع ثروتمندان آمریکا قرارگرفتهاست و با توجه به همسایگی که با این کشور دارد، بهنظر میرسد اگر آمریکا بتواند به هر شیوه این کشور را نه بهعنوان یک همسایه متحد، بلکه بهعنوان بخشی از خویش تعریف کند، آنگاه توازن قدرت را نظام بینالمللی در قرن بیستویکم آنچنان بههم خواهد زد که هیچ قدرت جدیدی در جهان حداقل تا دویست سالآینده نتواند در مقابل تسلط و قابلیتهای آن قد علم کند. این موضوع البته که با حفظ نظامهای مبتنی بر حقوقبشر یا دموکراسی خواهی مرسوم کنونی جهان قابلدستیافتن نیست، لذا حتی برای عملیکردن این خوی خاک خواهی و تسلط بر منابع کانادا نیزشده، آمریکا از کنوانسیونهای بینالمللی حفظ حقوق کشورهای همسایه و حقوقبشر خارج خواهدشد تا محدودیتی برای تصرف این سرزمین و البته چند سرزمین جدید مهم و استراتژیک چون غزه ویران شده به همین منظور را نداشتهباشد.
قابلذکر است که مردم کانادا نیز در شرایط کنونی چون بافتی مهاجر داشته و به نیت رفاه بیشتر و استفاده از فرصتهای بزرگتر اقتصادی و رفاهی به این کشور مهاجرتکرده و تلاش میکنند، از سوی دیگر کشور کانادا دارای هویتی تاریخی و سرزمینی مبتنی بر قوم و قبیله وسنت نیست و با وجود مشکلات اقتصادی و بیثباتی سیاسی موجود، بهنظر میرسد مردم این کشور نیز مقاومت خاصی در مقابل این نیت آمریکا نداشته و حتی گروههای بسیاری در این مسیر شکل بگیرند که تمایلات آشکار خود را برای پیوستن به آمریکا به نمایش بگذارند. بر این اساس اگرچه این تصرف خاک و پیوستن بهسرعت و کمهزینه نباشد، ولی بهنظر میرسد در بیست و پنج سالباقیمانده تا نیمه قرن بیستویکم، اصولا سیاستهای اصلی آمریکا مستقل از اینکه چهکسی رئیسجمهور آن باشد، در این مسیر تعریف و جاری شود.
پانزدهم مساله استرالیا است. استرالیا بهنظر میرسد که در صد سالآینده رفتهرفته بتواند یک پناهگاه برای لیبرال دموکراسی و ثبات و رفاه در کنار حقوقبشر باشد و در درون خود نهادهای قدرتمندی از اصول جدید زیست انسانی با همراهی آرامش بدون جنگ و مبتنی بر قانون تولید و جاری کند. این کشور احتمالا بتواند نظام اقتصادی مبتنی بر دخالت کمتر دولت در اقتصاد و البته حضور بیشتر تشکلهای بخشخصوصی در امور اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را داشتهباشد.
سیاست و اقتصاد در این کشور احتمالا بر اساس لیبرال دموکراسی ولی با دخالتهای دولت برای جبران ضعفهای بازار استقرار یابد و بسیار بهتر و دقیقتر از اروپا، پناهگاه مدل اقتصاد و سیاست آرام و بیتنش را در قرن بیستویکم به نمایش بگذارد، لذا برای یکصد سالآینده احتمالا در کنار این فضای مناسب، بتواند نخبگان و سرمایههای انسانی را در کنار سرمایه مالی و تکنولوژیک مناسب جذب کند و اقتصادی دانشبنیان و تکنولوژی محور را با فناوریهای سطح بالا و میانه توسعه دهد، لذا بهنظر میرسد برای دویست سالآینده این منطقه رقیب اصلی ثروت و قدرت آمریکا بوده و وارث بحق ثروت و قدرت قرن نوزدهم بریتانیای کبیر باشد.
و در نهایت شانزدهم اینکه بهنظر میرسد بر اساس الگوی جدید نظم جهانی، سازمان ملل، شورایامنیت و سایر ارکان جهانی این حوزه نیاز جدی به یک بازساختاربندی داشته باشند و این اتفاق دور نخواهد بود. در این مسیر بهنظر میرسد موضوعاتی چون وجود برخی نهادها و سازمانها، ابزارهایی چون حق وتو و نقشهای سنتی برخی از کشورهای جهان تغییر جدی خواهند داشت. هرچند بهنظر نمیرسد تا انتهای این قرن دلار بهعنوان پول اصلی جهان و البته ابزار تامین مالی و چپاولگری آمریکا از جهان، از بازارها حذفشود، ولی احتمالا چین و کشورهایی که طرف تجاری وی هستند و میتوانند یک بلوک تجاری متوسط در جهان تشکیل دهند، بتوانند بخشی از حق آقایی مترتب بر این پول جهانی را از طریق معرفی یک پول جدید یا شاید یوآن در مبادلات تجاری و مالی با خود جایگزین کنند.
قابلذکر اینکه یورو نیز همچنان بهعنوان یک پول منطقهای و کمتر جهانی از اعتبار قبلی خود برخوردار خواهد بود، اما طلا بهنظر میرسد بهعنوان یک واسطه ارزشمند مالی در جهان همچنان تا آخر قرن بیستویکم مسیر رونق و افزایش قیمت را طی کند. قابلذکر اینکه رمزارزها ارزشهای بیشتر و بزرگتری را خواهند یافت ولی با نوسانات بزرگ، نقشهای بزرگتر و بیشتری را در فضای مبادلات مالی و حتی پشتوانههای بانکهای مرکزی در کنار طلا، دلار و یوآن خواهندیافت.
* استاد تمام گروه اقتصاد دانشگاه رازی