ترامپ دنیا را چگونه میبیند؟

هراری در این باره نوشته: «نکته عجیب درباره سیاستهای دونالد ترامپ این است که هنوز هم برخی مردم از آنها غافلگیر میشوند! هر بار که ترامپ به یکی دیگر از ستونهای نظم لیبرال جهانی حمله میکند - مثلا وقتی از ادعای روسیه بر سر خاک اوکراین حمایت میکند، یا ایده ضمیمه کردن گرینلند را مطرح میکند، یا با اعلام تعرفههای گمرکی باعث هرجومرج مالی میشود - تیترهای خبری با شگفتی و ناباوری واکنش نشان میدهند. اما حقیقت این است که سیاستهای ترامپ آنقدر پیوسته و قابلپیشبینی بودهاند که دیگر فقط با چشمپوشی عمدی میتوان غافلگیر شد.»
به اعتقاد هراری، حامیان نظم لیبرال جهانی، دنیا را شبکهای از همکاریهای بالقوه و «برد-برد» میبینند. آنها باور دارند که تضاد اجتنابناپذیر نیست، چون همکاری میتواند برای همه سودمند باشد. این طرزفکر، ریشه عمیقی در فلسفه دارد. لیبرالها استدلال میکنند که همه انسانها تجربهها و منافع مشترکی دارند که میتوانند پایهای برای ارزشهای جهانی، نهادهای بینالمللی و قوانین جهانی شوند.
او با اشاره به این موضوع که «مثلا همه انسانها از بیماری بیزارند و به همین دلیل، در پیشگیری از شیوع بیماریهای واگیردار منفعت مشترک دارند»، مینویسد: «از این رو، همه کشورها میتوانند از تبادل دانش پزشکی، تلاشهای جهانی برای نابودی بیماریها و تاسیس سازمانهایی مثل سازمان جهانی بهداشت سود ببرند. در همین راستا، وقتی لیبرالها به جریان افکار، کالاها و انسانها میان کشورها نگاه میکنند، این روند را به چشم فرصتی برای همکاری متقابل میبینند، نه اجبارا رقابت و بهرهکشی.»
اما در مقابل، در دیدگاه ترامپ، جهان یک بازی مجموع صفر است؛ یعنی در هر معاملهای، یک برنده هست و یک بازنده. بنابراین، جابهجایی افکار، کالاها و مردم ذاتا مشکوک است. به اعتقاد نویسنده «انسان خردمند»، در دنیای ترامپ، توافقات بینالمللی، سازمانها و قوانین، چیزی جز دسیسهای برای تضعیف برخی کشورها و تقویت برخی دیگر نیستند - یا شاید دسیسهای برای تضعیف همه کشورها به نفع یک نخبه جهانیِ مشکوک.اگر ترامپ میتوانست دنیا را آنطور که دوست دارد شکل دهد، این دنیا چه شکلی بود؟ هراری معتقد است دنیای ایدهآل ترامپ شبیه یک موزاییک از دژهای رقیب است؛ جایی که کشورها با دیوارهای بلند مالی، نظامی، فرهنگی و فیزیکی از هم جدا میشوند. این دنیا، پتانسیل همکاریهای متقابل سودمند را نادیده میگیرد؛ اما ترامپ و پوپولیستهای همفکرش باور دارند این مدل، به کشورها ثبات و صلح بیشتری میدهد. ولی این دیدگاه یک نقص اساسی دارد: تاریخ هزارانساله به ما آموخته که هر دژ بهزودی به دنبال امنیت، ثروت و قلمرو بیشتری میرود، حتی به قیمت کشورهای همسایه.
سوال دیگر: در غیاب ارزشهای جهانی، نهادهای بینالمللی و قوانین بینالمللی، این دژهای رقیب چطور میخواهند اختلافاتشان را حل کنند؟
به نوشته این فیلسوف، پاسخ ترامپ ساده است: راه پیشگیری از درگیری این است که ضعیفها، هرچه قویترها میخواهند انجام دهند. در نگاه او، جنگ فقط زمانی اتفاق میافتد که ضعیفها از قبول واقعیت سر باز میزنند. پس جنگ همیشه تقصیر ضعیفهاست. وقتی ترامپ اوکراین را بابت حمله روسیه مقصر دانست، خیلیها متحیر شدند که چطور ممکن است چنین دیدگاهی داشت. برخی فکر کردند تحتتاثیر تبلیغات روسیه قرار گرفته، اما توضیح سادهتر این است که در جهانبینی ترامپی عدالت، اخلاق و قانون معنایی ندارد؛ تنها چیزی که مهم است «قدرت» است. از آنجا که اوکراین ضعیفتر از روسیه است، باید تسلیم میشد. اگر نپذیرد و جنگ شود، تقصیر خودش است. همین منطق در مورد برنامه ترامپ برای خرید گرینلند هم صادق است. از نگاه او، اگر دانمارک که کشور ضعیفتری است، حاضر نباشد گرینلند را به آمریکا واگذار کند، و آمریکا با زور آن را تصرف کند، مسوول هر خشونت و خونریزی، دانمارک است.
اما هراری میگوید که سه مشکل بزرگ در این مدل فکری وجود دارد: اول اینکه وعده «احساس امنیت» در جهانی پر از دژهای جداگانه، یک دروغ است. کشورهای ضعیف بهزودی توسط همسایگان قویتر بلعیده میشوند و این دژها کمکم به امپراتوریهای چندملیتی تبدیل خواهند شد. خود ترامپ هم درباره برنامههای امپراتوریگرایش بسیار صریح است؛ درحالیکه دیوار میسازد تا منابع آمریکا را محافظت کند، درعینحال چشم طمع به منابع کشورهای دیگر، حتی متحدانش دوخته است. نمونهاش دانمارک است؛ کشوری که سالها متحد وفادار آمریکا بوده و حتی سربازان زیادی در افغانستان از دست داده، ولی ترامپ کوچکترین قدردانی و تشکر نکرده و در عوض انتظار دارد دانمارک در برابر جاهطلبیهای او سر تسلیم فرود آورد. دوم؛ در دنیای دژهای رقیب، هیچ کشوری نمیتواند ضعیف بماند، پس همه ناچارند برای قویتر شدن، منابع زیادی صرف ساختن سلاح کنند؛ نتیجهاش مسابقه تسلیحاتی است که به جای امنیت، فقر و ناامنی بیشتری میآورد. سوم؛ این مدل میگوید ضعیف باید تسلیم قوی شود. ولی چه کسی واقعا میتواند قدرت واقعی را درست اندازهگیری کند؟
در این مقاله آمده است که تاریخ پر است از اشتباهات محاسباتی. مثلا در ۱۹۶۵، آمریکا فکر میکرد از ویتنام شمالی قویتر است و با فشار کافی، آنها را وادار به تسلیم میکند. ولی ویتنام شمالی عقبنشینی نکرد و در نهایت آمریکا شکست خورد. یا در ۱۹۱۴، آلمان و روسیه هر دو باور داشتند که جنگ جهانی را تا کریسمس خواهند برد. ولی جنگ سالها طول کشید و نتایج آن غیرقابلپیشبینی بود. در دنیای امروز، مثلا در جنگ تجاری میان چین و آمریکا، چه کسی باید تسلیم شود؟ اگر پاسخ بدهید که «همکاری متقابل» راه بهتری است، یعنی از اساس با دیدگاه ترامپی مخالفید.
دیدگاه ترامپ چیز جدیدی نیست. در واقع این دیدگاه هزاران سال قبل از نظم لیبرال وجود داشته است. و همانطور که تاریخ نشان میدهد، نتیجه این تفکر همیشه امپراتوریسازی و جنگ بوده است.
در قرن ۲۱، این دژهای رقیب با چالشهایی جدید مثل تغییرات اقلیمی و هوش مصنوعی روبهرو خواهند شد؛ مسائلی که بدون همکاری جهانی اصلا قابلحل نیستند. اما چون ترامپ راهحلی برای این مشکلات ندارد، اساسا وجودشان را انکار میکند.
هراری در پایان نتیجه میگیرد: بعد از سالها سردرگمی، حالا تصویر نظم جهانی پسالیبرال کاملا روشن شده: دنیای همکاری و همزیستی جای خود را به دنیای دژهای رقیب داده است؛ دیوارها بالا رفتهاند و پلها فروکش کردهاند. اگر این روند ادامه یابد، نتایج کوتاهمدتش جنگهای تجاری، مسابقه تسلیحاتی و امپراتوریسازی خواهد بود؛ و درنهایت، این مسیر به جنگ جهانی، فروپاشی محیطزیست و بحران هوش مصنوعی میانجامد. ما میتوانیم از این تحولات ناراحت و خشمگین شویم و برای تغییر مسیر تلاش کنیم، ولی دیگر جایی برای غافلگیر شدن باقی نمانده است.
و آنهایی که از دنیای دژهای رقیب ترامپ دفاع میکنند، باید فقط به یک پرسش جواب دهند: در جهانی بدون ارزشهای جهانی و قوانین الزامآور، این دژهای رقیب چطور قرار است اختلافاتشان را صلحآمیز حل کنند؟
* روزنامهنگار