ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
فروپاشی دیوار برلین نشانه سقوط یکی از رقبای بزرگ دموکراسی یعنی کمونیسم و گسترش سریع لیبرال دموکراسی بهعنوان پذیرفتهشدهترین شکل حکومت بود. این تا به امروز درست بود که دموکراسی، به تعبیر «آمارتیا سن»، همچنان شرط سیاسی «پیشفرض» است: «درحالیکه دموکراسی هنوز شکلی جهانشمول ندارد و در واقع پذیرشی جهانشمول نیافته است اما در فضای عمومی افکار جهانی حکمرانی دموکراتیک جایگاه کاملا قابلقبولی یافته است.»
تعداد معدودی از مردم جهان آشکارا زبان به تحسین «ملیگرایی نفتی» [petronationalism] ولادیمیر پوتین یا «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» هوگو چاوز یا پوپولیسم محمود احمدینژاد میگشایند. هیچ نهاد مهم بینالمللیای هیچ چیز غیر از دموکراسی را به مثابه مبنایی برای حکمرانی عادلانه مورد حمایت قرار نمیدهد. رشد سریع چین «حسادت» و «علاقه» را برمیانگیزد اما الگوی دقیق سرمایهداری اقتدارگرایانهاش [authoritarian capitalism] الگویی نیست که به آسانی قابل توصیف باشد و از سوی کشورهای درحال توسعه دیگر خیلی کمتر تقلید میشود. چنین است قدر و منزلت لیبرال دموکراسی مدرن که اقتدارگرایان امروز همگی باید انتخابات برگزار کرده و رسانهها را از پشت صحنه دستکاری میکنند تا به خودشان مشروعیت بخشند. نه تنها باید توتالیتاریسم عملا از عرصه جهان ناپدید شود بلکه اقتدارگرایان به دموکراسی ارج مینهند تا تظاهر به دموکرات بودن کنند.
از اینرو، شکست دموکراسی کمتر در مفهوم و بیشتر در اجرای آن است: بیشتر مردم دنیا قویا ترجیح میدهند در جامعهای زندگی کنند که دولتش پاسخگو و کارآمد است، که انواع خدمات طلب شده از سوی شهروندان را به موقع و به شیوهای کارآمد برآورده سازد. اما حکومتهای معدودی هستند که واقعا بتوانند هر دو را انجام دهند زیرا نهادها ضعیف و فاسد و فاقد ظرفیت هستند یا در برخی موارد اصلا حکومتی وجود ندارد. شور و شوق معترضان و مدافعان دموکراسی در اطراف و اکناف دنیا، از آفریقای جنوبی گرفته تا کره و از رومانی تا اوکراین، ممکن است برای وقوع «تغییر رژیم» از حکومتی اقتدارگرا به دموکراتیک کافی باشد اما این دومی بدون فرآیند طولانی، پرهزینه، پرزحمت و دشوار نهادسازی موفقیت نخواهد یافت. در واقع بیبصیرتی عجیبی در مورد اهمیت نهادهای سیاسی وجود دارد که طی سالها بر بسیاری از مردم تاثیر گذاشته است؛ مردمی که در رویای دنیایی هستند که در آن ما به نوعی فراتر از سیاست خواهیم رفت. این توهم محصول خاص چپ یا راست نیست؛ هر دو نسخههای خاص خود را از آن دارند. پدر و پایهگذار کمونیسم، یعنی کارل مارکس، آشکارا «از میان رفتن دولت» را پیشبینی کرد البته آنگاه که انقلاب پرولتاریایی به قدرت دست یافته و مالکیت خصوصی ملغی شود. انقلابیون چپگرا از آنارشیستهای قرن نوزدهم به بعد تصور میکردند که نابودی ساختارهای قدیمی قدرت بدون تامل جدی در مورد آنچه که جایگزین آن خواهد شد کافی است. این سنت تا زمان حاضر با پیشنهادی از سوی نویسندگان ضدجهانی شدن مانند مایکل هارت و آنتونیونگری ادامه دارد که [میگویند] بیعدالتی اقتصادی میتواند با تضعیف حاکمیت دولتها و جایگزینی آن با یک «جمع کثیر» شبکهای [networked multitude] ملغی شود.
البته رژیمهای کمونیستی در دنیای واقعی دقیقا برعکس آنچه مارکس پیشبینی کرده بود عمل کردند. آنها ساختارهای دولتی بزرگ و استبدادی ساختند تا وقتی مردم نتوانستند بهصورت خودجوش چنین کنند، مردم را وادار به اقدام جمعی سازند. این به نوبه خود باعث شد تا نسلی از فعالان دموکراسی[خواه] در اروپای شرقی در رویای شکلی از «بیدولتی» [statelessness] خاص خود باشند که در آن یک جامعه مدنی بسیج شده جای احزاب سیاسی سنتی و حکومتهای متمرکز را میگیرد. این فعالان متعاقبا بهواسطه این درک و اینکه هنگام مواجهه با سازشهای کثیف دچار سرخوردگی شدند به این باور رسیدند که جوامعشان بدون نهادها نمیتوانند اداره شوند. در دهههای بعد از سقوط کمونیسم، اروپای شرقی دموکراتیک شد اما با این وجود ضرورتا از سیاستها و سیاستمدارانش خشنود نیست. توهم بیدولتی که بیشتر در میان راستها جریان دارد این است که اقتصاد بازار به نوعی حکومت را غیرضروری و بیربط میسازد. طی رونق «دات کام» [dot-com boom یا Dot-com Bubble: یک حباب اقتصادی در خلال سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰ میلادی که طی آن بازارهای بورس سهام کشورهای صنعتی دنیا شاهد رشد سریع ارزش مالیشان بودند که از رشد بخش اینترنت و شاخههای مرتبط با آن ناشی میشد. از مشخصههای این دوره تاسیس گروه جدیدی از شرکتها بر پایه اینترنت بود که بهطور کلی به آنها شرکت «داتکام» گفته میشد.] در دهه ۹۰، بسیاری از علاقهمندان همراه با «والتر ریستون»، مدیرعامل سابق سیتی بانک، استدلال کردند که جهان درحال تجربه «گرگ و میش حاکمیتی» است که در آن قدرت سیاسی که بهطور سنتی از سوی دولتها اعمال میشد با تکنولوژیهای اطلاعاتی جدیدی تضعیف میشود که مرزها را برای اجرای نظم و نظارت و کنترل غیرممکن و برای اجرای قواعد دشوار میسازد. ظهور اینترنت فعالانی مانند «جان پری بارلو» پایهگذار «بنیاد مرزهای الکترونیکی» را واداشت تا «اعلامیه استقلال فضای سایبری» را صادر کند که به دولتهای دنیای توسعهیافته میگفت: «شما در میان ما جایی ندارید و مورد استقبال قرار نمیگیرید. وقتی ما در جایی جمع شویم شما هیچ حاکمیتی ندارید.» یک اقتصاد سرمایهداری جهانی، حاکمیت بازار را جایگزین حاکمیت حکومتهای دموکراتیک میکند: اگر قوه مقننهای رای به قانونی افراطی یا تجارتی محدود بدهد، او از سوی بازار اوراق قرضه مجازات شده و مجبور به اتخاذ سیاستهایی میشود که از سوی بازار جهانی سرمایه معقول تلقی میشود. توهمهای یک دنیای بیدولت همواره مخاطبانی همراه در ایالاتمتحده یافته است جایی که دشمنی با دولت جزء اصلی فرهنگ سیاسی آمریکایی است. نحلههای مختلف لیبرتارین نهتنها خواهان این هستند که دولت رفاه متورم و چاق کوچک شود بلکه خواهان الغای نهادهای اساسیتری مانند هیاتمدیره فدرال رزرو و سازمان غذا و دارو هستند.
ارسال نظر