ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
فضای مثلثی در همه جا
در مقالهای در سال ۱۹۷۹، زیستشناسانی به نامهای «استفن جی گولد» و «ریچارد لونتین» از قیاس spandrel یا «فضای مثلثی» برای تبیین روش غیرقابل پیشبینیای استفاده کردند دال بر اینکه نوآوری زیستشناسانه کارگر است. «فضای مثلثی» یک فضای معماری منحنیوار است که با تلاقی طاق هایی شکل میگیرد که یک گنبد را میسازند. این «فضای مثلثی» به عمد از سوی معمار طراحی نمیشد بلکه یک محصول جانبیِ تصادفی با اجزایی دیگر بود که به اجرا گذاشته میشد. با وجود این، این «فضای مثلثی» به مرور زمان تزئین شده و خصلت و معنای خاص خود را یافتند. «گولد- لونتین» استدلال میکردند که بسیاری از خصوصیات بیولوژیکی ارگانیسمها به یک دلیل تحول یافتند اما سپس نشان داده شد که مزیتهای سازگارانهای به دلایل کاملا متفاوت در بازه زمانی دیگری داشتند. ما شاهد معادلهای بسیاری برای «فضای مثلثی» در تکامل سیاسی بودهایم. اندیشه «بنگاه مشارکتی»- یک نهاد همواره زنده با هویتی مجزا از افراد سازندهاش- در ابتدا بهعنوان یک سازمان مذهبی رخ نمود نه برای اهداف تجاری. کلیسای کاتولیک از حق زنان برای به ارث بردن مالکیت حمایت کرد نه به این دلیل که خواستار توانمندسازی زنان بود- چیزی که در قرن هفتم امری کاملا بیمورد بود- بلکه به این دلیل که بر مستغلات واقعی ارزشمندی نظر داشت که طوایف قدرتمند در دست داشتند و این را به مثابه راهی برای بیرون کشیدن این دارایی از چنگشان میدیدند. تردیدبرانگیز است که رهبران کلیسا در آن زمان میتوانستند تاثیری را که این مساله در کل بر روابط خویشاوندی داشت پیشبینی کنند. در نهایت، کل اندیشه حکومتهایی که با نظام قضایی مستقل محدود میشوند در اذهان آنهایی که درگیرِ در نزاع بر سر تفویض بودند نمیگنجید[؛ امری] که یک کشمکش اخلاقی و سیاسی بر سر استقلال کلیسای کاتولیک بود. با وجود این، در غرب، استقلالی که با سازماندهی مذهبی به دست آمد طی زمان به استقلال شاخه قضایی تحول یافت. منابع سکولار جایگزین مبانی مذهبی قانون شد و با این حال، ساختار قانون چنان که بود باقی ماند. بنابراین، حاکمیت قانون خود نوعی فضای مثلثی بود. اغلب بهنظر میرسد که ریشههای تاریخیِ واقعیِ نهادهای مختلف محصول زنجیرهبندی رویدادهای تاریخی است که آدمی هرگز نمیتوانست آن را پیشبینی کند. این ممکن است ناامیدکننده به نظر رسد تا جایی که از هیچ جامعه معاصری نمیتوان انتظار داشت که دقیقا همان توالی و زنجیره رویدادها را برای رسیدن به نهادهای مشابه طی کند. اما این امر نقش «فضای مثلثی» در توسعه سیاسی را نادیده میگیرد. منبع تاریخی خاص یک نهاد کمتر از عملکرد آن نهاد اهمیت دارد. به محض کشف، میتواند از سوی جوامع دیگر به روشهای کاملا غیرقابل پیشبینی تقلید شده و مورد استفاده قرار گیرد.
نهادها
در این کتاب، من از تعریف ساموئل هانتینگتون از نهاد به مثابه «الگوهای پایدار، ارزشمند و تکراری رفتار» استفاده میکنم. با توجه به نهادی که دولت نام دارد، من نه تنها از تعریف ماکس وبر از دولت استفاده میکنم (سازمانی که انحصار مشروع زور و خشونت در یک سرزمین مشخص را در دست دارد) بلکه از معیار او برای دولت مدرن هم استفاده میکنم (دولتها باید در معرض تقسیم عقلانی کار، مبتنی بر تخصص و خبرگی فنی و غیرشخصی هم در زمینه استخدام و هم اقتدارشان بر شهروندان باشند). دولتهای غیرشخصیِ مدرن نهادهای دشواری هم برای تاسیس و هم حفظ هستند زیرا وراثتپروری پدرسویی – استخدام بر اساس بدهبستان خویشاوندی یا شخصی- شکل طبیعی روابط اجتماعی است که انسانها در غیاب هنجارها یا انگیزههای دیگر به آن رجعت خواهند کرد. نهادهای مدرن خصلتها و ویژگیهای دیگری هم دارند. ساموئل هانتینگتون چهار معیار برای سنجش میزان توسعه نهادهایی که دولت را تشکیل میدهند معرفی کرده است: سازگاری-استحکام، پیچیدگی- سادگی، استقلال- تبعیت و انسجام- ناهماهنگی. یعنی، هر چه یک نهاد سازگارتر، پیچیدهتر، خودمختارتر و منسجمتر باشد، توسعهیافتهتر است. یک سازمان سازگار میتواند یک محیط خارجی در حال تغییر را ارزیابی کند و فرآیندهای داخلی خود را در واکنش به آن اصلاح کند. نهادهای سازگار آنهایی هستند که دوام میآورند زیرا محیطها همواره در حال تغییرند. نظام انگلیسی «کامن لا»، که در آن قانون دائما در واکنش به شرایط جدید از سوی قضات مورد بازتفسیر قرار گرفته و تعمیم مییابند، یک نمونه اولیه یا کهنالگو از یک نهاد سازگار است. نهادهای توسعهیافته پیچیدهتر هستند زیرا آنها مشمول تقسیم کار گستردهتر و تخصصیتر هستند. در یک نظام مهترسالارانه یا دولت اولیه، حاکم میتواند همزمان یک ژنرال نظامی، کاهن بزرگ، مستوفی مالیات و قاضی دیوان عالی باشد. در یک دولت کاملا توسعهیافته، تمام این کارکردها از سوی سازمانهای مجزایی با ماموریتها و رسالتهای خاص و میزان بالایی از ظرفیت فنی برای انجام آنها به اجرا درمیآیند. در دوره سلسله «هان»، بوروکراسی چینی به نهادهای تخصصی بیشمار و دپارتمانهایی در سطوح ملی، بخشی و محلی تبدیل شد. اگرچه این دولت پیچیدگی کمتری نسبت به دولت مدرن داشت اما با وجود این، نمایانگر یک تغییر و تحول عظیم از دولتهای اولیهای بود که به مثابه امتدادهای ساده خانواده امپراتوری اداره میشدند. دو معیار نهایی نهادینهسازی – یعنی استقلال و انسجام- چنانکه هانتینگتون میگوید، ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. استقلال به درجه توسعه حس هویت جمعیِ نهاد از خود اشاره دارد که آن را از دیگر نیروهای اجتماعی جدا میسازد.