آمریکای سرکشِ سرکش

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده این دیدگاه را با افزایش تعرفه‌ها به سطوحی رسانده است که بازتاب‌دهنده قانون بدنام اسموت‌هاولی در سال۱۹۳۰، کاهش کمک‌های خارجی، دوری از متحدان و پیشنهاد تصرف سرزمین‌های خارجی، از جمله گرینلند و کانال پاناما است. سوال واقعی اکنون این نیست که آیا ایالات متحده به راه خود ادامه خواهد داد، بلکه این است که چگونه و به چه هدفی؟

درک عوامل این تغییر دیگر موضوع بحث دانشگاهی نیست. برای شکل دادن به آنچه در آینده می‌آید، ضروری است. چرخش یک‌جانبه واشنگتن می‌تواند جهان را بی‌ثبات کند و قدرت بلندمدت خود را تضعیف کند. اما در صورت شناسایی و هدایت مجدد، این نیروها می‌توانند پایه و اساس یک استراتژی متمرکزتر و پایدارتر را تشکیل دهند. چیزی که بدون تسلیم کردن نقطه قوت اصلی نظم لیبرال، سلطه هژمونی لیبرال را از بین می‌برد.

یکی از دلایلی که ایالات متحده سرکش است این است که می‌تواند سرکش باشد. به‌رغم هشدارهای چندین دهه‌ای مربوط به انحطاط آمریکا، قدرت این کشور همچنان هولناک است. بازار مصرف این کشور با مجموع اندازه بازارهای چین و منطقه یورو رقابت می‌کند. نیمی از تجارت جهانی و نزدیک به ۹۰درصد از مبادلات مالی بین‌المللی به دلار انجام می‌شود که از طریق بانک‌های مرتبط با ایالات متحده انجام می‌شود و به واشنگتن قدرت اعمال تحریم‌های فلج‌کننده را می‌دهد. با این حال، ایالات متحده یکی از کمترین اقتصادهای وابسته به تجارت را در جهان دارد: صادرات تنها ۱۱درصد از تولید ناخالص داخلی را تشکیل می‌دهد؛ درحالی‌که میانگین جهانی ۳۰درصد است. یک سوم از صادرات آمریکا تنها به دو کشور مکزیک و کانادا صورت می‌گیرد. شرکت‌های آمریکایی نیمی از سرمایه جهانی را تامین می‌کنند، بر تولید ملزومات زندگی مانند انرژی و غذا تسلط دارند و بیش از نیمی از سود جهانی را در صنایع با فناوری پیشرفته، از جمله نیمه‌رساناها، هوافضا و بیوتکنولوژی تولید می‌کنند که تقریباً ۱۰برابر سهم چین است. هر دو طرف در یک گسست متضرر خواهند شد؛ اما جبران ضررهای چین دشوارتر خواهد بود.

از نظر نظامی، ایالات متحده تنها کشوری است که می‌تواند هزاران کیلومتر دورتر از سواحل خود در جنگ‌های بزرگ حضور داشته باشد و مبارزه کند. تقریبا ۷۰ کشور -که یک پنجم جمعیت جهان و یک سوم تولید اقتصادی دنیا را تشکیل می‌دهند - از طریق پیمان‌های دفاعی به حفاظت از ایالات متحده وابسته هستند و به اطلاعات و تدارکات ایالات متحده نیاز دارند تا بتوانند نیروهای خود را به خارج از مرزهایشان منتقل کنند. در دنیایی که عمیقا به بازار و ارتش ایالات متحده وابسته است، واشنگتن اهرم بسیار زیادی برای بازنگری در قوانین یا کنار گذاشتن آنها به‌طور کلی دارد. ایالات متحده نه تنها ابزاری برای حمله به‌تنهایی دارد، بلکه به‌طور فزاینده‌ای انگیزه نیز دارد. نظم لیبرال به رهبری آمریکا از هدف اصلی خود عبور کرده و به هزارتوی آسیب‌پذیری‌ها وارد شده است. آمریکا شکست نخورد؛ اما بر تهدیدهایی که دیگر وجود ندارند، پیروز شد: «خرابی‌های ناشی از جنگ جهانی دوم و گسترش کمونیسم.»

در اوایل دهه۱۹۵۰، اتحاد جماهیر شوروی تقریبا نیمی از اوراسیا را تحت کنترل داشت و قدرت نظامی دوبرابر اروپای غربی را در اختیار داشت. احزاب کمونیست که متعهد به لغو مالکیت خصوصی بودند، یک‌سوم تولید صنعتی جهانی را کنترل کردند و تا ۴۰درصد از آرا را در دموکراسی‌های بزرگ غربی به‌دست آوردند. در این شرایط، تهدید سبک زندگی آمریکایی و همچنین نیاز به دفاع از نظم سرمایه‌داری آشکار بود. این راهبرد جواب داد. غرب مرفه و دموکراتیک شد و بلوک شوروی فروپاشید. اما موفقیت به‌دست‌آمده مشکلات جدیدی پدید آورد که نظم کهن نمی‌توانست حل کند. به‌عنوان مثال، بسیاری از متحدان ایالات متحده که واشنگتن به آنها کمک کرد، امروز قادر به تحمل بارهای بزرگ نیستند. کشورهای اروپای غربی – و همچنین کانادا و ژاپن – در پناه تضمین‌های امنیتی ایالات متحده، هزینه‌های دفاعی خود را کاهش داده‌اند، دولت‌های رفاهی را گسترش داده‌اند و عمیقا با بازارهای چین و انرژی روسیه آمیخته شده‌اند.

بسیاری از متحدان ایالات متحده برای تامین امنیت پیرامون خود در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات هستند، چه رسد به اینکه به حفظ ثبات جهانی کمک کنند. زمانی که بحران‌ها شروع می‌شوند، همچنان به واشنگتن روی می‌آورند: «برای اعمال آزادی دریانوردی در دریای چین جنوبی در مواجهه با تجاوز چین، مسلح کردن اوکراین علیه روسیه، یا محافظت از کشتی‌ها در برابر حملات حوثی‌ها در دریای سرخ.» کشورهایی که زمانی نظم لیبرال را تثبیت می‌کردند، وابسته شده‌اند؛ به جای تقویت قدرت ایالات متحده، آن را تضعیف می‌کنند. بدتر از آن، با همگرایی بیشتر روسیه و چین در نظم لیبرال، ایالات متحده خطرناک‌ترین دشمنان خود را قدرتمند کرد. هر دو رژیم از نظام حاصل از رهبری ایالات متحده سود بردند؛ چراکه (این سیستم) رقبای تاریخی آنها را در آلمان و ژاپن آرام، اشاعه هسته‌ای را محدود و مسیرهای تجارت جهانی را تضمین می‌کرد. با داشتن خطوط تدارکاتی نسبتا ایمن، آنها شروع به ترسیم مجدد نقشه اوراسیا با اعمال زور کردند: «روسیه از طریق حمله به گرجستان و اوکراین؛ چین از طریق جزیره‌سازی نظامی در دریای چین جنوبی، تجاوز به قلمرو هند و تشدید تهدیدات علیه تایوان، برنامه‌های خود را پیش بردند.»

آنها همچنین به بازارها، موسسات و شبکه‌های غربی دسترسی پیدا کردند  سپس از این دسترسی برای هک، قلدری و غارت سیستم سوء‌استفاده کردند. روسیه با ثروت الیگارشی  از طریق بانک‌های غربی دست به پول‌شویی می‌زند، اطلاعات نادرست منتشر و از انرژی برای در هم شکستن اروپا استفاده می‌کند.

چین از بازار داخلی خود محافظت می‌کند و ۱۰برابر بیشتر از میانگین کشورهای عضو سازمان همکاری اقتصادی و توسعه برای سیاست‌های صنعتی هزینه می‌کند؛ درحالی‌که سیل صادرات به این کشورها دارد. چین اکنون بر بخش‌های تولید استراتژیک مانند کشتی‌سازی، هواپیماهای بدون سرنشین، الکترونیک و داروسازی تسلط دارد و با کاهش صادرات خاک‌های کمیاب، تهدید کردن زنجیره‌های تامین دارو، محاصره تایوان با پهپادها و گسیل کردن خودروهای الکتریکی به اروپا، از این سلطه استفاده می‌کند تا ایالات متحده و متحدانش را وادار به تمکین کند. 

در داخل کشور، پکن ایده‌های خارجی را سانسور می‌کند. در خارج از کشور، از اینترنت آزاد برای سرقت مالکیت معنوی، نصب بدافزار در زیرساخت‌های غربی و گسترش تبلیغات به سود خود، سوء‌استفاده می‌کند. چین نقش رهبری در سازمان‌هایی مانند شورای حقوق بشر سازمان ملل بر عهده می‌گیرد تا هنجارهای لیبرال را تضعیف کند. چیزی که زمانی سنگ بنای استراتژی ایالات متحده بود -باز بودن- به اسب تروا تبدیل شده است. 

افزون بر این، کنترل نظم لیبرال دشوارتر شده است. پس از جنگ جهانی دوم، واشنگتن از استعمار‌زدایی حمایت کرد و کشورهای جدید را در بازارها و نهادهای جهانی ادغام کرد و به جهانی شدن و «ظهور بقیه» دامن زد و تعداد کشورهای مستقل را دوبرابر کرد. اما این موفقیت بی‌هزینه نبود. با تکثیر بازیکنان جدید، قدرت شکسته شد و امتیاز وتو چند برابر شد. نهادهایی که زمانی نفوذ ایالات متحده را تقویت می‌کردند - از جمله سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی - به عرصه‌های بن بست و موضع‌گیری‌های ضد آمریکایی تبدیل شده‌اند. در خانه، عواقب به همان اندازه «خورنده» بوده است. 

«جهانی‌شدن» به رشد دامن زد؛ اما صنایع آمریکا را خالی کرد و دستاوردها را با چالش روبه‌رو کرد. بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۰، تولید صنعتی ایالات متحده (به استثنای نیمه‌رساناها) تقریبا ۱۰درصد کاهش یافت و از هر سه شغل کارخانه‌ای، یکی از آنها از بین رفت. تقریبا تمام رشد خالص مشاغل به ۲۰درصد «ثروتمندترین کدهای پستی» رسید و بخش زیادی از کشور از آن محروم شد. پیامدهای اجتماعی آن خیره‌کننده بوده است: «افزایش ادعاهای ناتوانی، مصرف بیش از حد مواد مخدر و کارگرانی که در سنین اولیه کار خود را ترک می‌کنند (در سطح رکود بزرگ). بسیاری از جوامع زخمی به لطف سیستم انتخاباتی توانستند صدای روستاییان را بر اکثریت شهرها غالب و نفوذ سیاسی خود را حفظ کنند.» نتیجه آن: «چرخش سخت از انترناسیونالیسم لیبرال و حرکت به سمت حمایت‌گرایی و کنترل مرزها.»

توفانی در پیش است

همان‌طور که در سال۲۰۲۰ استدلال کردم، دو روند قدرتمند -تغییرات جمعیتی و اتوماسیون رو به رشد- در حال بازسازی چشم‌انداز جهانی و تقویت حرکت به سمت یک‌جانبه‌گرایی آمریکایی هستند. تغییرات سریع جمعیتی، قدرت‌های بزرگ در اوراسیا را تضعیف و بخش‌هایی از جهان در حال توسعه را بی‌ثبات می‌کند. در همین حال، فناوری‌های جدید، نیاز ایالات متحده به نیروی کار خارجی، انرژی و پایگاه‌های نظامی بزرگ را کاهش می‌دهند. نتیجه یک عدم تقارن فزاینده است: افزایش بی‌نظمی و تضعیف متحدان از یک طرف و افزایش خودکفایی و توانایی‌های حمله از راه دور ایالات متحده از سوی دیگر. با افزایش این شکاف، واشنگتن با وسوسه‌های قوی‌تری مواجه خواهد شد تا به تنهایی ادامه دهد. 

با مطالعه جمعیت‌شناسی، ایالات متحده تنها قدرت بزرگی خواهد بود که پیش‌بینی می‌شود نیروی کارش در طول این قرن رشد کند. تا سال۲۰۵۰، نیروی کار اقتصادهای اصلی اوراسیا حدود ۲۰۰میلیون بزرگسال ۲۵ تا ۴۹ساله را از دست خواهند داد؛ گروهی که منجر به بهره‌وری، استخدام نظامی و رشد اقتصادی می‌شود، با کاهش ۲۵ تا ۴۰درصدی در بسیاری از کشورها همراه خواهد شد. تا سال۲۱۰۰، این رقم از ۳۰۰میلیون نفر فراتر خواهد رفت و پیش‌بینی می‌شود که چین به تنهایی با کاهش ۷۴درصدی از نیروی کار خود در سنین اولیه روبه‌رو شود. سهم سالمندان تا اواسط قرن در بیشتر کشورها بیش از دوبرابر خواهد شد و نسبت‌های حمایتی (تعداد کارگران به ازای هر بازنشسته) را به سطوح ویرانگر می‌رساند. 

به‌عنوان مثال، چین از ۱۰ به یک در سال۲۰۰۰ به کمتر از ۲به یک تا سال۲۰۵۰ خواهد رسید. کاهش جمعیت در حال حاضر بیش از یک‌درصد از رشد سالانه اقتصادهای بزرگ اوراسیا را کاهش داده و نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی به‌طور متوسط ​​به بالای ۲۵۰ درصد رسیده است. با کاهش و فشار سایر اقتصادها، اقتصاد ایالات متحده برای رشد جهانی در مرکز قرار خواهد گرفت و پایگاه مالی و نیروی انسانی نظامی آن در شرایط نسبتا قوی‌تری باقی خواهد ماند. با این حال، بعید است که ایالات متحده مرز جمعیتی خود را به دوره جدیدی از هژمونی لیبرال هدایت کند. در عوض، اختلال جمعیتی، خطرات را برای دفاع از متحدان افزایش می‌دهد: رقبای خودکامه به‌رغم کاهش جمعیت، در حال نظامی شدن هستند؛ درحالی‌که متحدان دموکراتیک به کندی دوباره مسلح می‌شوند در مقابل در محاصره مشکلات ناشی از رای‌دهندگان پیر و افزایش تعهدات رفاهی قرار گرفته‌اند. ازآنجاکه موازنه اوراسیا به سمت خودکامگی‌ها متمایل می‌شود، خطرات برای تعهدات دفاعی ایالات متحده همچنان در حال افزایش است. این الگو از قبل قابل مشاهده است. روسیه، چین و کره‌شمالی همان کاری را انجام می‌دهند که دولت‌های مستبد در حال مبارزه مدت‌هاست انجام داده‌اند: «روی آوردن به ارتش برای تامین امنیت رژیم‌هایشان.» 

هنگامی که رشد کُند می‌شود و ناآرامی‌ها تبدیل به تهدید می‌شود، دیکتاتورها منابع را به نیروهای مسلح می‌رسانند تا مخالفان را سرکوب کنند، رقبا را بازدارند و وفاداری در صفوف را تضمین کنند. اتحاد جماهیر شوروی این مسیر را در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ دنبال کرد و حتی در شرایطی که اقتصاد و جمعیت آن راکد بود، هزینه‌های دفاعی را دوبرابر کرد. امروز روسیه نیز همین کار را انجام می‌دهد؛ ۸درصد از تولید ناخالص داخلی را به دفاع اختصاص می‌دهد، بودجه غیرنظامی را کاهش می‌دهد و خسارات میدان نبرد در اوکراین را با نرخ ۲۵هزار تا ۳۰هزارسرباز در ماه جایگزین می‌کند. چین، با وجود نیروی کار در حال فروپاشی، در حال انجام بزرگ‌ترین افزایش بودجه نظامی در زمان صلح از زمان آلمان نازی در دهه۱۹۳۰ است. کره‌شمالی، اگرچه فقیر و پیر شده است، اما همچنان منابع خود را به پای سلاح و جنگ می‌ریزد.

در همین حال، متحدان دموکراتیک در تلاش هستند تا همگام شوند. ژاپن، کره‌جنوبی، تایوان و کشورهای اروپایی با کاهش پایه‌های مالیاتی و پیر شدن رای‌دهندگان که هزینه‌های اجتماعی را بر دفاع در اولویت قرار می‌دهند، به آرامی دوباره مسلح می‌شوند. پیش‌بینی می‌شود که تعداد افراد اعزامی به خدمت اجباری تایوان تا سال۲۰۵۰ به نصف کاهش یابد. ژاپن، کره‌جنوبی و اوکراین برای دستیابی به اهداف استخدام در تلاش هستند. نیروهای بریتانیایی، فرانسوی و آلمانی دچار رکود یا کاهش شده‌اند.

نتیجه، یک توفان سهمگین است: خودکامگی‌ها برای درگیری آماده می‌شوند. دموکراسی‌ها با رویکرد نوشداروی بعد از مرگ سهراب واکنش نشان می‌دهند و ایالات متحده به‌طور فزاینده‌ای مطمئن نیست که آیا دفاع از متحدان دور ارزش این خطرات را دارد یا خیر؟ این بیزاری فزاینده ایالات متحده از درگیری‌های خارجی با فرو رفتن بیشتر جهان در حال توسعه به سمت آشفتگی جمعیتی، عمیق‌تر خواهد شد. 

درحالی‌که کشورهای ثروتمند در حال پیر شدن و کوچک شدن هستند، بخش بزرگی از جنوب جهانی در حال انفجار است. آفریقا به تنهایی تا سال۲۰۵۰، بیش از یک‌میلیارد نفر اضافه خواهد کرد؛ عمدتا هم در کشورهایی که قبلا با فقر، حکمرانی ضعیف و استرس آب و هوایی دست و پنجه نرم می‌کنند. بیکاری جوانان در بسیاری از این حکومت‌ها بیش از ۳۰درصد است و سیستم‌های آموزشی در حال فروپاشی است. تقریبا نیمی از کشورهای آفریقایی در تنگنای بدهی قرار دارند و یک‌چهارم آنها با درگیری فعال دست و پنجه نرم می‌کنند و روندهای مشابهی در خاورمیانه و جنوب آسیا در حال آشکار شدن است. افزایش جمعیت جوانان - که در حکومت‌هایی که ظرفیت آنها ضعیف است - باعث بی‌ثباتی، افراط‌گرایی و مهاجرت دسته‌جمعی می‌شود. همان‌طور که مهاجران به سمت قاره آمریکا و اروپا فرار می‌کنند، به واکنش‌های پوپولیستی دامن می‌زنند و غریزه ایالات متحده را برای دیوارکشی تقویت می‌کنند.

در همین حال، فناوری‌های جدید این غریزه را نه تنها قابل قبول، بلکه اغواکننده می‌سازند. هواپیماهای بدون سرنشین، بمب‌افکن‌های دوربرد، سلاح‌های سایبری، زیردریایی‌ها و موشک‌های دقیق به‌طور بالقوه به ایالات متحده اجازه می‌دهند تا اهدافی را در سراسر جهان مورد حمله قرار دهند؛ درحالی‌که کمتر به پایگاه‌های بزرگ و دائمی در خارج از کشور متکی هستند که به‌طور فزاینده‌ای در برابر دشمنان مسلح به فناوری‌های مشابه آسیب‌پذیر هستند. در نتیجه، ارتش ایالات متحده از نیرویی که برای محافظت از متحدان طراحی شده است، به نیرویی تبدیل می‌شود که بر مجازات دشمنان متمرکز است؛ از طریق حمله از خاک ایالات متحده، ارسال پهپادها و مین‌ها در نزدیکی مرزهای دشمنان و اعزام واحدهای اعزامی چابک برای ضربه زدن به اهداف با ارزش بالا و کمتر کردن تلفات. هدف دیگر بازدارندگی از طریق حضور نیست، بلکه تخریب از راه دور است.

همین منطق در حال تغییر شکل اقتصاد ایالات متحده است. اتوماسیون و هوش مصنوعی تقاضا برای نیروی کار خارجی را کاهش می‌دهد. «ساخت افزایشی» یا پرینت سه بعدی و لجستیک هوشمند زنجیره‌های تامین را فشرده و امکان بازسازی مجدد را فراهم می‌کنند. هوش مصنوعی جایگزین مراکز تماس خارجی می‌شود. با افزایش روزافزون کارخانه‌های خودکار، انرژی ارزان و بزرگ‌ترین بازار مصرف‌کننده جهان، شرکت‌های آمریکایی به خانه بازمی‌گردند، نه فقط برای امنیت، بلکه به این دلیل که این نوع تجارت منطقی است. اتکای ایالات متحده به اقتصاد جهانی از بین نمی‌رود، اما در حال محدودتر شدن و انتخابی‌تر شدن است و در زمان وقوع بحران جهانی بعدی، راحت‌تر کنار می‌آید. «اقتصاد قلعه‌ای» در حال افزایش است تا با نظامی‌گری قلعه‌ای مطابقت داشته باشد. این دو با هم، باعث می‌شوند که جدایی هم امن‌تر و هم هوشمندانه‌تر پیش برود.

 به همین دلیل است که یک ابرقدرت سرکش دیگر فرضیه نیست؛ این مسیر کمترین مقاومت است. مساله دیگر این نیست که آیا ایالات متحده سرکش خواهد شد یا خیر، بلکه مساله این است که به چه نوع سرکشی‌ای تبدیل خواهد شد؟ آیا این یک قدرت بی‌پروا و بیش از حد ملی‌گرا خواهد بود که با هزینه بلندمدت هنگفت، روابط را قطع و سود محدودی را دنبال می‌کند؟ یا می‌تواند قدرت خود را به سمت موقعیتی استراتژیک‌تر هدایت کند؛ موقعیتی که دست‌اندازی را از بین می‌برد؛ اما هسته نظم لیبرال را در میان گروهی فشرده‌تر از شرکای توانا حفظ می‌کند؟