بخشی از مصاحبه را می خوانید:

 

در سال‌های اخیر توصیه‌های زیادی از طرف شخصیت‌های حاضر در حاکمیت خطاب به جامعه ایران صورت گرفته که به نظر می‌رسد در جامعه پژواک مناسب خود را پیدا نکرده است. به عبارتی جامعه به آن واکنش مثبت و مناسبی نشان نداده، دلیل این را چه می‌دانید؟

 

دلیل این در عملکردها و کارنامه خود کسانی است که چنین خواسته‌ای دارند، اینجا بحث این جناح و آن جناح و دولت قبل و بعد نیست. بحث کل حاکمیت است. مردم نسبت به مجموعه کارنامه‌ای که برای آنها به عنوان کارنامه حکمرانی این طبقه مطرح است انتقاد دارند.

مردم به دفعات به همین طیف‌ها اعم از اصولگرا و اصلاح‌طلب اعتماد کرده اما پاسخ اعتماد خود را آن گونه که باید و شاید نگرفته است لذا جلب اعتماد آنها عملاً سخت و سخت‌تر می‌شود. شما ببینید در همین رقابت‌های انتخاباتی چه اتفاقاتی بین نامزدها می‌افتد؟ اینها تازه افراد مورد تأیید نظام هستند، جامعه از خود می‌پرسد اگر این افراد در افشاگری‌های خود راست می‌گویند، چرا درباره مواردی که مطرح می‌شود تاکنون اتفاقی نیفتاده که اینجا باید افشا شود. اگر دروغ می‌گویند، چرا با دروغ آنها برخورد نمی‌شود؟

الان تریبون‌های رسمی نسبت به بیش از نیمی از هیأت حاکمه در طول ۴۰ سال گذشته انواع اتهامات را مطرح می‌کنند. مردم باید به چه چیزی اعتماد کنند؟  یا مثلاً توجه کنید که مردم تشویق به رأی دادن می‌شوند اما بعد از آن وقتی نوبت کار افراد پیروز می‌رسد چقدر در عمل با شعارهای انتخاباتی فاصله می‌گیرند. مثلاً کابینه‌ای بسته می‌شود که اصلاً تناسبی با آن وعده‌ها ندارد. آیا مردم حق ندارند که بپرسند رأی دادن آنها در شرایطی که بعد از انتخابات تلاش می‌شود مسیر کارها از مسیری که رأی اکثریت تعیین کرده تغییر کند، چه تأثیری دارد؟ یعنی کارنامه‌های به جای مانده و شیوه برخورد با اعتماد مردم تکرار اعتماد را دشوارتر می‌کند.

مسأله بعد هم این است که اعتماد یک فرآیند دوطرفه است؛ یعنی نمی‌شود دائم از مردم خواست آنها به مسئولان و حاکمیت اعتماد کنند. این وسط جای اعتماد حاکمیت به مردم کاملاً خالی است. جامعه وقتی با مطالبه اعتماد و همراهی از سوی  مجموعه حاکمیت مواجه می‌شود، این سؤال برایش ایجاد می‌گردد که در همه این سال‌ها شما کجا و کی و تا چه اندازه به مطالبه و خواست و همراهی با من اعتماد کردید؟ از جامعه‌ای که سطح پایین‌ترین خواسته‌ها در آن مثل بحث ورود زنان به ورزشگاه‌ها به یک موضوع امنیتی و قضایی تبدیل می‌شود، نمی‌توان تقاضای همراهی کرد. این جامعه به مجموعه مسئولان خود می‌گوید شما که حاضر نیستید یک قدم هم با خواسته‌های من حرکت کنید، چطور از من توقع ۱۰ قدم حرکت دارید؟ چطور از من توقع تحمل شرایط را دارید وقتی حداقلی‌ترین حقوق و مطالبات من را نمی‌خواهید بشنوید؟ جامعه می‌پرسد من بارها به این دست خواسته‌ها اعتماد کردم و نتیجه آن را دیدم، چه تضمینی هست که این بار هم اعتماد کنم و از آن سوء استفاده نشود؟ نیروهای حاضر در قدرت تا برای این دست سؤالات پاسخ منطقی و قانع کننده نداشته باشند، طرح مطالبه از جامعه بی‌فایده و بدون اثر است. اینها موانعی است که اجازه نمی‌دهد اعتماد مؤثر بین ساحت سیاسی و عمومی در جامعه شکل بگیرد و بنابراین خواسته‌های سیاستمداران عموماً در جامعه پژواکی ندارد مگر اینکه به صورت سازماندهی شده قرار به نمایش یک واکنش مثبت ساختگی باشد که آن هم تأثیر ندارد. تا زمانی هم که خواسته‌ها و مطالبات جامعه امکان گردش و مسیریابی در سطح حاکمیت را پیدا نکنند هم وضع به همین منوال خواهد بود و چه بسا بدتر هم می‌شود.

 

آقای جهانگیری دو روز پیش در فراخوانی از جامعه خواست بیایید به خاطر ایران با هم باشیم و اگر ما را هم قبول ندارید، کمک کنید که این شرایط را پشت سر بگذاریم. از این دست فراخوان‌ها به شکل‌های مختلف در ماه‌های اخیر نمونه‌های دیگری هم هست. کسانی که در قدرت چنین مطالبه‌ای را دنبال می‌کنند، آیا این امکان را برای بازسازی اعتماد عمومی دارند؟

مسأله من این است که اساساً این فراخوان کار امثال آقای جهانگیری نیست، آنها خودشان یک طرف دعوا هستند و دادن این فراخوان‌ها از طرف آنها به نظر من معنای عملی ندارد. یعنی منجر به اتفاق خاصی نمی‌شود.

یعنی نقد را به اصل فراخوان می‌دانید یا به فرد مطالبه کننده آن؟

نقد من این است که این فراخوان خوب است اما کار آقای جهانگیری نیست، حتی کار کل دولت هم نیست. این را باید یک بازیگر بی طرف در جامعه مطرح کند. مثل گروه‌های روشنفکری، دانشگاهی، جامعه‌شناسان و امثال اینها. کسانی که طرف دعوا نیستند. آقای جهانگیری که می‌گوید بیایید با هم باشیم، حرفش ناظر به این است که الان با هم نیستیم. این با هم نبودن ریشه‌اش در دعواهای بالای قدرت است که ایشان هم یکی از عناصر آن هست. مثل این است که در دعوایی یک طرف به طرف دیگر بگوید بیا من باش. این اصلاً منطقی نیست، نه از ایشان و نه از هیچ بخشی از حاکمیت. مگر اینکه بپذیریم که کل حاکمیت به عنوان یک واحد متکثر بیاید بگوید من در فلان فرآیند اختلافات مبنایی اجزای مختلف خودم را حل کردم و برای آن راه حلی یافتم و مشغول پیاده کردن آن هستم و حالا جامعه هم بیاید حول این منافع ملی اجماع را قوی‌تر کند. وگرنه ما در سطح عمومی جامعه اختلافی که در بالا هست را نداریم که بخواهیم آن را کنار بگذارند. هر چه اختلاف و درگیری و عصبیت در کف جامعه هست، سایه‌ای است از درگیری‌های بالا در سطح حاکمیت. بنابراین من بر این باورم وقتی در مجموع در سطح عمومی حاکمیت درگیری جدی داریم و مواجه با دعواهای سخت هستیم، پیام بخش کوچکی از آن کل بزرگ برای اینکه بیایید با هم باشیم، اصلاً شنیده نمی‌شود.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.