ساده و بی‌تکلف مثل زندگی

 انسان‌هایی در داستان‌های این کتاب زندگی می‌کنند که نه قصد قهرمان شدن دارند و نه قصد نجات دادن جهان؛ بلکه انسان‌هایی هستند که درست شبیه خودمان هستند؛ بی‌هیاهو، بی‌‌فریاد، بی‌ادعا، و به تعبیر امروزی‌ها بی‌اضافه‌کاری.  مجموعه داستان «گالری امیال بشری» اثر محسن فرجی است؛ نویسنده‌ای که پس از سال‌ها از انتشار کتاب قبلی‌اش،  با ۵ داستان کوتاه دوباره در همان راهی قدم برداشته که پیش از آن می‌پیمود. این کتاب داستان‌های کوتاهی دارد که هر کدام از نام مکانی بهره‌ برده‌اند.

«خیابان روانمهر»، «خیابان طرح آبیاری»، «دارآباد»، «آستارا» و «برگ جهان»؛ مکان‌هایی که در تار و پود زخم‌ها و دردهای شخصیت‌های داستان تنیده شده‌اند. گویی هر یک از دردهای شخصیت‌های داستان، مکانی منحصر‌به‌فرد برای خود دارند. زادگاه درد نویسنده مکانی است که داستان در آن می‌گذرد. اگر رنجی هست، مکانش نیز هست. اینکه نویسنده هر زخم و رنجی را که می‌کشد به مکانی گره می‌زند، بیش از اندازه روایتش را دلپذیر و واقعی می‌کند. زخم‌هایش را با مکانی که در آن بوده به تصویر می‌کشد و از لابه‌لای تمام جزئیات مکان‌هایی که در آن پرسه می‌زند، کورسوی امید می‌جوید. گاه باریکه آبی از آبشاری مختصر و محتضر، گاه در شن‌ریزه‌های زیر دندان در تئاتر شهر، گاه در عشقه‌های سفید و صورتی چسبیده به نرده دیواری، گاه هم در شش پرنده سبزی که بر سیم‌های تیر چراغ برق که نبودند. همیشه در پس همه دردها و رنج‌های کوچک اما عمیق که می‌تواند همه عمر انسان را پر کند، کورسویی هست؛ حتی اگر ترسان و لرزان باشی.

محسن فرجی به‌درستی توانسته «گالری زخم‌های بشری» را درکتابش پیش رویمان بگذارد. توانسته ما آدم‌های  معمولی و آشنا را از همه هیاهوی بیهوده جهان جدا کند و با دردی کوچک اما عمیق آشنا کند. دردهایی که غربیه نیستند. دست‌کم با هر کدامشان به خوبی زیسته‌ایم. دردهای او به تعبیر قیصر امین‌پور «دردهای پوستی» است. اما برای رهایی از آنها باید غور کرد و اندیشه کرد. باید پا در راه گذاشت. اتفاقات معمولی و ساده را جدی گرفت و از هم‌کلامی با آدم‌هایی که شاید شبیهمان نیستند، نهراسیم.

اگرچه نام کتاب «گالری امیال بشری» است، اما بی شباهت به «گالری زخم‌های بشری» نیست. در واقع این مجموعه داستان، بیشتر سرشار از این زخم‌هاست. زخم‌هایی که می‌تواند سرباز کند و در نهایت امیدی هرچند اندک در پایانش جلوه‌گر شود؛ درست مثل زندگی.

از آنجا که شخصیت‌های ۵ داستان او آدم‌هایی کاملا ساده و به‌غایت دردسترس هستند با دردهایی آشنا، در انتهای هر داستان لازم نیست منتظر معجزه‌ای حیرت آور باشیم. درست مثل شخصیت‌ها، امیدهای پایان داستان‌هایش هم ساده است.

می‌توانی داستان‌هایش را بخوانی، در زندگی‌ات جست‌وجو کنی تا ببینی حتی می‌توانی یکی از شخصیت‌های داستانش باشی. با تمام تجربیات و دردها و زخم‌های آشنا. با همان‌هایی که هر روز در کوله‌باری از خاطرات با خود به همه‌جا می‌کشانی و نمی‌دانی که چیست. اما در پس تجربه‌ای بسیار ساده، رهایشان می‌کنی. آدم‌هایی در داستان‌ها سروکله‌شان پیدا می‌شود که شاید آدم‌های جدی نباشند، اما می‌گویند که باید آنها را رها کنی. چرا که بیهوده این زخم‌ها را به دوش می‌کشی.

البته هیچ‌کدام از داستان‌هایش نه ادعای روانکاوانه دارند و نه سخنی از خود‌شناسی. داستان‌ها، گویی تجاربی‌ هستند کاملا منحصر‌به‌فرد و گویی زیسته. نویسنده چنان خودش را در نگاه شخصیت‌های مختلف می‌گذارد که می‌توان به‌سادگی با دردها و رنج‌هایش آشنا شد و حس تلخ و آشنایی به مخاطب می‌دهد.

همه داستان‌های مجموعه خیلی ساده و روان شروع می‌شوند و کاوشی کوچک در گذشته دارند و گره‌های درونی را طرح می‌کنند و در پایان با رهایی همراه هستند. نوعی امید به رهایی در پایان همه داستان‌ها وجود دارد.  «گالری امیال بشری» که نشر خزه آن را منتشر کرده،‌کتابی است ساده و روان. بی‌نهایت شبیه زندگی همه ما. بی تکلف و بی‌پیرایه. سهل و ممتنع و در عین حال محترم و دوست‌داشتنی.

* نویسنده و روزنامه نگار