افسانه جداسازی سیب فاسد از شرکت اخلاقمحور
قسمت چهاردهم

برنامههایی که شرکتها برای افزایش انطباق و پایبندی با قوانین رایج طراحی میکنند، به دنبال آن هستند که کارکنان را از اقداماتی مانند دزدی، تقلب، تخلف و رشوهدهی بازدارند. از این نظر، آنها اصول اخلاقی شرکتها را از اقدامات خودخواهانه کارکنان یا اعضای سازمان حفظ میکنند. در این رویکرد، اغلب کارکنان مرتکب به اقدامات خودخواهانه و غیراخلاقی شناسایی شده و کنار گذاشته میشوند.
زمانی که فساد و رسوایی خاصی در یک شرکت، علنی میشود و گاه به تیتر رسانهها تبدیل میشود، رایج است که مدیر و مسوول کماقبال شرکت، از تریبونی برای اطمینان دادن به افراد در مبارزه با فساد استفاده کند و شرایط موجود را ناشی از وجود چند «سیب بد» بداند. چنین ادعایی به سادگی مدیران را از مسوولیت فردیشان تبرئه میکند و این تصور را القا میکند که نظارت بر اخلاقیات کسبوکار، فرآیندی ساده و قابل تفویض به دیگران است تا مدیر عامل بتواند وقت خود را صرف امور مهمتری کند.
اگر ایجاد یک کسبوکار اخلاقی، صرفا از طریق حذف کارکنان نابهنجار ممکن باشد، تمام کاری که شرکتها باید انجام دهند، تدوین سیاستها و قوانین شفاف، آموزشهای اجباری برای اعمال این قوانین، ایجاد یک سیستم هشداردهی و خبررسانی برای کارکنان و تشکیل کمیتهای برای بازرسی و اخراج متخلفان است. متاسفانه داستان به این سادگی نیست. شکی نیست که شخصیت انسانی و مسوولیت فردی کارکنان اهمیت زیادی دارد. با این حال، نمیتوانیم تاثیرپذیری خودمان را از محیط اجتماعیمان انکار کنیم. حتی گاهی اوقات ما از خودمان و تجربیات پیشین خود نیز تاثیر میپذیریم. دستهبندی افراد به خوب و بد، به همان اندازه کمفایده است که تقسیمبندی شرکتها به خوب و بد.
یکی از ایرادات این تصور اشتباه آن است که در قوانین و رویههای ضد فساد، لزوما به انگیزههای پنهان کارکنان توجه کافی نمیشود. به عنوان مثال، به قدر کافی به این موضوع پرداخته نمیشود که آیا فردی برای نفع بردن شرکت یا مدیر خود تحریک به رفتار غیراخلاقی شده است یا خیر؟ تیمهای شناسایی فساد شاید و اغلب تحت تاثیر سیستمی قرار میگیرند که برای آن کار میکنند. آنها اغلب ضعفهای نظاممند و شرایط منجر به بروز انگیزهها و میل کارکنان به اقدامات غیراخلاقی را به قدر کافی مورد توجه قرار نمیدهند.
در مواردی مانند فروپاشی شرکت بانکداری و سرمایهگذاری «کردیت سوئیس» (Credit Suisse)، عوامل مختلفی مانند یک زیان معاملاتی ۵.۵ میلیارد دلاری در زیرمجموعهای به نام «آرکگوز کپیتال» (Archegos Capital)، راهاندازی سیستم نظارت بر کارکنان، و نقض محدودیتهای کووید-۱۹ در هیات مدیره نقش داشتند. چنین اتفاقاتی بسیار فراتر از خطای کارکنان یا تخطی از رویهها بود و نشان از ضعف اهداف مدیریتی و اجرای نامناسب آنها داشت.
در یکی از اتفاقات رخ داده در فیسبوک، قانون خاصی شکسته نشد. این شرکت، فقط پیامهای خصوصی کاربرانش را در اختیار مسوولان ایالت نبراسکا قرار داد که به دنبال تعقیب یک مادر و دختر خواستار سقط جنین بودند. فیسبوک چنین دادهها و اطلاعاتی را به این دلیل در اختیار داشت که مدل کسبوکار آن بر جمعآوری گسترده اطلاعات شخصی و کسب درآمد از آنها بود. منظور این است که اگر شیوه کسب درآمد و پولسازی یک شرکت، مشکل دارد، واضح است که رویهها و قوانین نیز نمیتوانند کارکنان را مقید به اقدامات اخلاقی کنند.
در عمل، اغلب تخلفهای کسبوکارها از اصول اخلاقی، زمانی اتفاق میافتد که نقص و انگیزهای نادرست در رأس شرکت شکل میگیرد؛ گاه یک مدل کسبوکار نامناسب، گاه انگیزههایی مسموم و گاه مکانیزمهای عملیاتی غیرشفاف، محرک رفتارهای بعدی هستند. چنین شرایطی را در بسیاری از رسواییهای بزرگ سالهای اخیر مانند رسوایی بانک ولز فارگو، فولکس واگن و بوئینگ میتوان شناسایی کرد که نه تنها همچنان در بسیاری از کسبوکارها و شرکتها دیده میشود، بلکه در بسیاری از موارد گسترش هم یافتهاند. اگر قصد ما برای اخلاقی بودن سازمانها و شرکتها جدی است، دستکم همزمان با نظارت بر کارکنان باید کار اصلی را از هیات مدیره و مدیرعامل شروع کنیم. مدل کسبوکار، اهداف و ماموریت کلان شرکت، برنامههای عملیاتی و مشوقهای کارکنان همگی باید شفاف و در راستای منافع کلان جامعه قرار داشته باشند که بتوان اخلاقیات را با قدرت پیش برد.
همچنین باید روی طراحی فرهنگ سازمانی هم تمرکز کنیم. ما باید به دنبال ایجاد و رواج فرهنگهای سازمانی خاصی باشیم که اخلاقی بودن را تا حد ممکن سادهسازی و تشویق میکنند. حالت آرمانی و اخلاقی واقعی، زمانی است که کارکنان در تصمیمگیریها و انجام وظایف خود دچار تردید و تعارض درونی نشوند، بر سر دوراهیهای اخلاقی قرار نگیرند و نفعی از هرگونه تخلف و فساد نبرند.
برگرفته از کتاب: زمین مرتفع / نوشته آلیسون تیلور