اصفهان  و سالن چندسویه نقش جهان، خِیر است ان‌شاالله

ممکن است بپرسید خُب که چه! حالا یک‌دفعه فیل ات یاد هندوستان کرده، دنبال بلیت کنسرت و نمایش در ینگه‌دنیا می‌گردی  و مثل این حرف‌ها.  همراه با پوزش از محضر شما دوستان، عرض می‌کنم نه، از این خبرها نیست، بلکه ذوق‌مرگی و نوستالژی‌های نداشته‌مان با دیدن همین سالن به قول حضرات چند سویه ( چرا این‌قدر سخت اش می‌کنند نمی‌دانم) فوران کرد.

چند روز پیش به دعوت یکی از رفقای جان، کمر همت بستم تا پل تاریخی شهرستان، ناگفته نیست از زمان انتقال نمایشگاه بین‌المللی به محل جدید و آبرومندش، گذرم به این نقطه شهر نیفتاده بود، بگذریم از اینکه پل شهرستان با قدمت حداقل ۱۸۰۰ ساله در جوار تپه دو هزار و پانصدساله اشرف، برای خودش یک ابهتی دارد و اعتبار می‌دهد به تاریخ شهرمان اما جابجایی محل نمایشگاه بین‌المللی، در ذهن من مثل بسیاری دیگر از دلسوزان یا منتقدان این پرسش را ایجاد کرده بود که حالا با این قوطی‌های فلزی که روزگاری نمایشگاه بود چه باید کرد؟ طرح‌های عجیب‌وغریب بسیاری از همان زمان تا حالا عنوان‌شده بود، از فضای کار اشتراکی گرفته تا بازارچه فصلی یا نوعی محل تجمع کارگاه‌های کوچک! خوشبختانه هیچ‌کدام هم به‌جایی نرسید.

الغرض قصه کوتاه می‌کنم، من به همراه دو دوست هنردوست دیگر که یکی از آن‌ها منتقد فیلم و تئاتر هم هست، رفتیم به بهانه همان نمایش معروف و به‌قصد فضولی پیرامون سالن چند سویه یا همان جعبه سیاه ( بلک باکس) نقش‌جهان، ابتدای کار که چنگی به دل نزد، منظورم ورودی و سالن انتظار است، دلیل اش هم شاید نونوار بودن و تمرکز سازندگان بر متن به‌جای حاشیه باشد، مثلا صندلی‌های انتظار نظم خاصی نداشت و غرفه فروش قهوه و خوراکی چندان خوش جا نبود.

من که با شما خوانندگان عزیز خیلی رودربایستی ندارم، حالم گرفته شد و پیش خودم گفتم اگر بعدازظهر آن روز تعطیل می‌خوابیدم، قطعا سود بیشتری می‌بردم، پس بادلی شکسته و خاطری مغبون وارد سالن چند سویه شدم، سرتاپا سیاه، یک جای خوبی هم برایمان رزرو شده  بود را پیدا کردیم تا فضولی را از سر بگیریم.

جانم برایتان بگوید، بدوبیراه‌هایی که گفته بودم را پس گرفتم، صندلی‌های تاشو کمی تنگ بود اما بهتر از خیلی جاها به نظر می‌رسید، تسلط بیننده بر سکوی اجرا(سِن) مناسب و قرار گرفتن ترتیب ردیف‌ها برحسب حروف ابجد، نشانه خوبی از متفاوت بودن نظر سازنده و طراح می‌داد.

سالن یکسره مشکی و تجهیزات در حد تیم ملی، با شروع نمایش( بگذارید وارد کیفیت روایت فارغ از موضوع عالی‌اش نشوم، بالاخره زبان سرخ و سر سبز و این‌ها) برق از سرم مبارکم پرید، کیفیت صدا، نورپردازی، تجهیزات صحنه و ابتکار پرده‌نشینی نوازندگان( همان قصه نسوختن سیخ و کباب) بسیار عالی بود. علی‌رغم سردی هوا، تهویه داخلی مناسب بود و اگر آن قسمت از بی‌نظمی‌های معمول در اجراهای اولیه به خاطر طیف‌های رنگارنگ مدعوین را قلم بگیرم، سالنی با هزار نفر ظرفیت، اگر انصاف داشته باشم، خوب اداره شد.

پس از پایان نمایش و خروج از سالن من و دوستانی که در معیت آن‌ها رفته بودم، بی‌خیال نشدیم و یک‌ساعتی را در کافه به بحث و گفتگو پیرامون سالن چند سویه نقش‌جهان و این بلک باکس، کنسرت متالیکا و سالن اپرای پاریس و هزار جای نرفته دیگر گذراندیم، نتیجه دو ساعت چند سویه نگری در آن سالن خوش‌ساخت و یکی دو ساعت گفتگو این شد که حداقل در  مورد خاص یاد شده، فارغ از اینکه نیت سازندگان همان باشد که می‌گویند یا همیشه پای یک‌چیز دیگر میان است و ده ها روایت دایی جان ناپلئونی دیگر، این شد که دست سازنده‌ و مدیریت شهری  درد نکند در شهری که به‌اندازه آدم‌هایش نظرگاه‌های متفاوت و متضاد وجود دارد، وجود چنین زیرساختی، خود گام بزرگی برای آینده شهر است، چراکه سالن چند سویه یا اپرای مدرن، بلک باکس یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذاریم، از منظر فنی، محل احداث و امکاناتی مثل پارکینگ( که می‌تواند خیلی بهتر باشد) ظرفیتی را ایجاد می‌کند تا اگر کاری درخور و محتوایی متناسب با چنین امکاناتی روی صحنه بیاید، مخاطب با خیال راحت بیاید و لذتش را ببرد. حالا یکی از رفیق‌بازی خوشش می‌آید نوش جانش، یکی هم کنسرت و تئاتر می‌خواهد یا اجرای اپرای رستم و سهراب را، فرصت هست و امکاناتش جور است، می‌ماند سعه‌صدر  و یک مقدار گشاده‌دستی از سوی مدیریت شهری که همه مان را به یک‌چشم ببیند!