رمان معروف جان اشتاینبک سریال میشود؛
روایت غنینژاد و افخمی از «خوشههای خشم»

رمان «خوشههای خشم» که نخستین بار در سال ۱۹۳۹ منتشر شد، داستان خانواده «جود» را روایت میکند که به دلیل توفان شن و رکود بزرگ، مجبور به ترک مزرعهشان در اوکلاهما شده و به امید زندگی بهتر راهی کالیفرنیا میشوند. این اثر بعدها در فیلمی به کارگردانی جان فورد اقتباس شد. همانند کتاب، این فیلم نیز یک کلاسیک آمریکایی به شمار میرود و برنده دو جایزه اسکار شده است. این رمان که تصویری واقعی از رکود را به تماشا میگذارد، همواره در بحثهای اقتصادی مورد ارجاع قرار گرفته است.
در همین رابطه یک سال پیش مناظرهای بین دکتر موسی غنینژاد اقتصاددان و بهروز افخمی کارگردان درباره وضعیت اقتصاد ایران در ویژهنامه نوروزی «دنیای اقتصاد» و مجله «تجارت فردا» منتشر شد که در آن مفصل به این رمان پرداختند.
در آن مناظره، بهروز افخمی در پاسخ به این سوال که وقتی اشتاینبک رمان «خوشههای خشم» را به ناشر میسپرد، در یادداشتی نوشت: «میخواهم آدمهای پلیدی را که مسوول این رکود بزرگ و اثرات آن هستند شرمزده کنم» به نظر شما چه شباهتی میان آنچه در رمان «خوشههای خشم» میخوانیم با آنچه امروز در اقتصاد ایران مشاهده میکنیم وجود دارد، گفته بود: «آنچه در جریان رکود بزرگ در آمریکا به وقوع پیوست، قاعدهای را در اقتصاد نشان داد که قرار بود بهصورت منطقی اتفاق بیفتد و در نهایت، آمریکا محل رخداد آن بود. شرایط پیشآمده هشدار داد که در شرایط حاکمیت سرمایهداری، صدور سرمایه و جهانی شدن چنین اتفاقاتی برای همه کشورها محتمل است و در نهایت اتفاق میافتد. این موضوع، نوعی رکود و رونق طبیعی بود که در سرمایهداری پیش میآید و سرانجام به همه جهان تعمیم پیدا میکند.
رکودی که در آمریکا اتفاق افتاد، نوعی هشدار برای وضعیتی بود که بسیاری از اقتصاددانان در دورههای مختلف از آن وحشت داشتند و میترسیدند این اتفاق، همه جهان را درگیر کند. یادم میآید در دهه ۱۹۸۰، اقتصاددانان هشدار میدادند که رکود بزرگ همه دنیا را درگیر میکند؛ بااینحال، گسترش شکلهای مختلف نوآوری و فناوری مثل کامپیوترهای خانگی و بعدها، زمانی که تلفنهای هوشمند وارد بازار و زندگی مردم شد، شرایطی را فراهم کرد که رکود، کمی عقب بیفتد، ولی به نظر میرسد در اواخر دهه ۹۰، از سویی اقتصاد جنبههای مختلف جهانی شدن را پیدا کرده بود و از سوی دیگر، رکود سرمایهداری در شرایط طبیعی خود اتفاق افتاده بود و بهنظر، اتفاق اجتنابناپذیری میآمد؛ چرا چنین اتفاقی در دهه ۹۰ افتاد؟ به این دلیل که فروش تلفنهای همراه نیز به حد اشباع رسیده بود و دیگر آن اضافه تولیدی که قرار بود ایجاد شود تا رونق ادامه یابد متوقف شده بود.»
افخمی گفته بود: سال ۲۰۰۱ که برجهای تجارت جهانی مورد حمله قرار گرفت، آغازی شد برای شروع جنگهای بزرگ و بههممتصلی که میتوانست رکود را به تعویق بیندازد. این اتفاقات از آن دوران تاکنون کموبیش ادامه پیدا کرده البته ما در این فاصله، شاهد بروز رکود ۲۰۰۸ نیز بودیم که جهان با بدبختی و مصیبت از آن عبور کرد. بنابراین این ترس همچنان وجود دارد که رکود اقتصادی دوباره در شکل بزرگتری بازگردد. به نظر میآید جنگهایی که اکنون در تمام دنیا آغاز شده و در حال گسترش است، همان راهحل معمول سرمایهداری برای عقب انداختن رکود بزرگ است. در واقع جنگ در اوکراین، جنگ در غزه و جنگهایی که در مکانهای مختلف جهان رخ میدهد و پیشبینی هم میشود که به جنگ دو گروه بزرگ منتهی شود، از جمله مواردی است که اتفاق میافتد تا رکود مدنظر اقتصاددانان را کمی عقب بیندازد.
دکتر موسی غنی نژاد اما در ادامه و در نقد گفتههای کارگردان مشهور سینما معتقد بود: اغلب روشنفکران و هنرمندان و ازجمله خود جان اشتاینبک مثل آقای افخمی تصور میکردند چنین رخدادی به دلیل مشکلی است که در ساختار نظام سرمایهداری وجود دارد اما اینطور نیست. رکودی که در آن زمان اتفاق افتاد و بعدها هم تکرار شد و آخرین و مهمترین آن نیز رکود سال ۲۰۰۸ بود، در اثر سیاستگذاریهای غلط دولتها رخ داد. نظام سرمایهداری الزاما برای پیش رفتن به سمت رکود یک مشکل درونی ندارد. دورههای رونق و رکودی که برخی از آن سخن میگویند مربوط به ساختارها و وجوه مختلف مرتبط با شرایط درونی سیستم است و البته من ترجیح میدهم آن را نظام اقتصاد بازار بنامم نه سرمایهداری چون سرمایهداری بهویژه در کشورهایی مثل ایران نوعی سوءتفاهم ایجاد میکند.
دکتر موسی غنی نژاد توضیح داد: از منظر تئوریک، جان اشتاینبک هم فکر میکرد رکود، به صورت ذاتی مربوط به نظام سرمایهداری است؛ بهویژه اینکه دیدگاه او دیدگاه چپ بود. گرچه بعدها از نظر سیاسی تغییر عقیده داد و دورهای نیز از جنگ ویتنام حمایت کرد. این تغییر عقیده نشان میداد که او درک عمیقی از نظام اقتصادی ندارد. درست است که جان اشتاینبک هنرمند بسیار خوبی است و مانند او هنرمندان زیادی هم وجود داشتهاند که هم در سطح جهانی و هم در سطح کشور ما به موضوعات مختلف واکنش نشان دادهاند.
موسی غنینژاد در بخش دیگری از حرفهایش گفته بود: هنوز هم این اشتباه در میان هنرمندان و بهطور طبیعی هنرمندان ایرانی مثل آقای افخمی وجود دارد که فکر میکنند وقتی از اقتصاد آزاد سخن میگوییم، نوعی تضاد درونی وجود دارد. این حرف دیدگاه مارکسیستهاست و درست هم نیست. خب حالا ببینیم مشکل و در واقع این سوءتفاهم از کجا شروع شد؟ ما کشوری مثل آمریکا را که مهمترین و بزرگترین کشور سرمایهداری یا اقتصاد بازار دنیا محسوب میشود، نماد اقتصاد آزاد میدانیم. درست است که اقتصاد آمریکا را از منظر نظری هم که نگاه کنیم تا حدود زیادی مبتنی بر اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد بازار است، اما سیاستهای آن، الزاما سیاستهای منطبق با بازار آزاد نیست؛ برای مثال نمونهای را مطرح کنم که بسیار هم جالب است. آمریکاییها وضع تحریمهای اقتصادی را از کوبا شروع کردند و بعد آن را به کشورهایی که با آنها مشکل داشتند، تعمیم دادند و آنها را تجربه کردند. این تحریمها هیچ نوع سازگاری درستی با نظام و اندیشه اقتصاد آزاد ندارد. درواقع نوعی سیاست امپریالیستی است. منتها امپریالیسم نه به معنایی که لنین اعتقاد داشت و آن را بالاترین مرحله سرمایهداری میدانست.
امپریالیسم به معنای توسعهطلبی سیاسی است و ربطی به نظام اقتصادی کشورها ندارد. جنگ ویتنام از نظر اقتصادی برای آمریکا بسیار گران تمام شد. اما چرا این اتفاق افتاد؟ چرا آمریکا این همه جنایت در ویتنام انجام داد؟ این موضوع که ربطی به اقتصاد آزاد ندارد. اصلا این موضوع در تضاد با اقتصاد آزاد است. این اتفاقا به دلیل سیاستهای امپریالیستی و توسعهطلبی سیاسی بود. توسعهطلبی فارغ از نظام اقتصادی کشورها امری سیاسی است و به نقش سیاستمداران در روابط بین المللی برمیگردد. سیاستمدارانی که به هر دلیلی میخواهند در دنیا حرف اول را بزنند و عقیده خود را به دیگران تحمیل کنند. اینها هیچ کدام ربطی به سرمایهداری به معنای اقتصاد بازار ندارد.
دکتر غنینژاد در ادامه توضیح داده بود: هنرمندان اغلب نمیتوانند پیچیدگی این روابط را متوجه شوند. بنابراین، امپریالیسم را تحت تاثیر نگاه چپگرایانه ناشی از روابط اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد آزاد تصور می کنند که تصور کاملا نادرستی است. توضیح این پیچیدگی در روابط میان اقتصاد و سیاست کار آسانی نیست. یادم می آید که سال ۱۳۹۱ یا ۱۳۹۲ کمپینی را در همین مجله «تجارت فردا» علیه تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران به راه انداختیم. بسیاری از اقتصاددانان بزرگ، چه اقتصاددانان ایرانی و چه اقتصاددانان غیرایرانی بهویژه اقتصاددانان بزرگ آمریکا، ازجمله برخی نوبلیستهای اقتصاد نیز با این کمپین همراه شدند. اینها نشان میدهد که علم اقتصاد یا اقتصاد آزاد یا لیبرالیسم سیاسی ربطی به سیاستهای توسعهطلبانه امپریالیستی ندارد و امپریالیسم تهدید بزرگی برای دنیاست.
آقای افخمی اشارهای به گلوبال شدن یا جهانی شدن داشتند؛ گلوبالیسم یک منطق درونی تجارت آزاد است و این موضوع هیچگونه همخوانی با سیاستهای امپریالیستی ندارد. اتفاقا امپریالیستها موافق این سیاستها نیستند. دولتی که دولت دیگر را یا کشور دیگر را تحریم میکند، در واقع تجارت آزاد را قبول ندارد. اینها نکاتی است که باید روشن شود چرا این نکات مهم است؟ زمانی که این سوءتفاهم به وجود میآید، سیاستمدار ایرانی هم فکر میکند آمریکا یعنی همان اقتصاد آزاد و شروع میکند به مخالفت با اقتصاد آزاد درحالی که اگر ما میخواهیم کشور ثروتمندی باشیم و اقتصادمان توسعه یابد، هیچ راه دیگری غیر از رفتن به سمت اقتصاد آزاد نداریم، اما این سوءتفاهمی که بهوجود آمده باعث میشود هر سیاستمداری که روی کار می آید، چند ناسزا هم به سرمایهداری و اقتصاد آزاد و لیبرالیسم بدهد. لیبرالیسم در ایران یک بحث داغ بود.
دکتر غنی نژاد با اشاره به انتشار کتابی در بازار نشر ایران گفته بود: من در دو میزگرد تلویزیون ایران حضور داشتم و درباره این موضوع صحبت کردم. همه تلاشم این بود که این تفکیک را قائل شوم و به دوستان هشدار بدهم که این اشتباه را نکنند. چه اشتباهی؟ اینکه ما وقتی از اقتصاد آزاد حرف می زنیم، اغلب میگویند اینها مرعوب غرب شدهاند و اقتصاد آزاد منحصر به غرب است. نه؛ اقتصاد آزاد منحصر به غرب نیست. من به آقای افخمی توصیه میکنم کتاب «صدر اسلام و زایش سرمایهداری» نوشته بندیکت کهلر را حتما مطالعه کنند. این کتاب را یک اندیشمند آلمانی نوشته و کتاب بسیار جالبی است، به تازگی هم به فارسی ترجمه شده و نشان میدهد که ریشههای تجارت آزاد و اقتصاد آزاد، در صدر اسلام وجود داشته و به صورت کامل با احکام اسلامی سازگار بوده است.