مقایسه تطبیقی فیلم «بدون تاریخ بدون امضا» با فیلم «جدایی نادر از سیمین»
«جدایی» را چند بار دیدهای؟
علل و عوامل زیادی را میتوان برای شکلگیری این موج متصور بود. شمایل رسانهای فرهادی و حضور او در جشنوارههای بینالمللی بدون شک میتواند برای فیلمسازان جوان غبطه برانگیز باشد. دنیای شیک، پر زرق و برق و بی نقصی که رسانه از جشنواره ارائه میکند، تصویری مسحورکننده از جشنواره به دست میدهد. تصویری که فرش قرمز جشنواره را در نظر مخاطبان رسانه تبدیل به ملکوت سینما میکند. این شکوه رسانهای در دوران معاصر، به مراتب از شکوه خودِ اثر هنری تاثیرگذارتر است. برق طلاییِ خرس و پلنگ و مرغ و ماهیهایی که اصغر فرهادی از جشنوارهها صید کرد، همچون طلسمی افسونگر، روح هموطنان فرهادی را به بند کشید.
آنها میخواستند یک شبه فرهادی بسازند و این گونه بود که فرهادی بازی آغاز شد. آنها همان راهی را رفتند که پوپولارترین کتابهای موفقیت توصیه میکنند: ببین افراد موفق از چه راهی رفتهاند، تو هم از همان راه برو. منتها آنها در این ارزیابی شتاب زده به رونویسی از تصمیم کبری اکتفا کردند و کارشان به کپیبرداری نعل به نعل از سکانسها، شخصیتها، دیالوگها، لحظهها، حرکتها، سکونها، لباسها، رنگها، نامها و... کشید و هر کدام به سهم خود سعی کردند که جدایی سوم، جدایی چهارم، جدایی پنجم و... را بسازند. غافل از اینکه فیلم جدایی و سازندهاش حی و حاضرند و نیاز به تولید جداییهای بعدی نیست. اینها به تمامی در مورد فیلم «بدون تاریخ بدون امضا» صادق هستند. فیلمی که با استفاده از الگوهای ذکر شده میکوشد سکانسهایی از جدایی را بسط داده و به جدایی سوم، جدایی چهارم یا جدایی پنجم تبدیل شود.
همچون فیلم جدایی، چهار شخصیت اصلی در فیلم حضور دارند. نادر-کاوه: تحصیلات دانشگاهی دارد. کارمند است. به مسائل اجتماعی حساس است. سکولار مسلک است. سعی میکند در انتخابهایش اخلاقی عمل کند. حاضر است تاوان اشتباهش را بپردازد. سیمین- سایه: تحصیلات دانشگاهی دارد. در خانه پدری از رفاهی نسبی برخوردار بوده و روشن فکر است. حجت- موسی: جنوب شهری است. تحصیلات چندانی ندارد. بدهکار است. چندان اهل فکر کردن نیست. اهل دعواست. سابقه زندان دارد. راضیه-سارا: مذهبی است. سنتی است. تحصیلات چندانی ندارد. از نظام عرفی-اخلاقی که فقه بنیان گذاشته تبعیت میکند. از پوشش چادر مشکی استفاده میکند.
زن و شوهری از طبقه متوسط (سیمین و نادر در جدایی، سایه و کاوه در بدون تاریخ) و زن و شوهری از طبقه فرودست (راضیه و حجت در جدایی، سارا و موسی در بدون تاریخ). بر اثر یک حادثه ظاهرا؛ مردِ طبقه متوسط باعث مرگ فرزند خانواده فرودست میشود. همه چیز همچون جدایی پیش میرود. بدون هیچ عیب و نقصی در فرآیند کپیبرداری. بعد از فوت فرزند خانواده فرودست، مطابق ژست نسبیگرایی، معلوم نیست که فاعلیت مرد (نادر-کاوه) چقدر در مرگ فرزند مدخلیت داشته است. به همین دلیل کش و قوس آغاز میشود. کشوقوسی که قرار است فیلم را تا پایان جلو ببرد و این تردیدِ نسبی گرایانه تا پایان فیلم (جدایی- بدون تاریخ) ادامه مییابد. خالق «بدون تاریخ بدون امضا» نیازی به نگاه هستی شناسانه، تاریخی و اخلاقی فرهادی در جدایی ندارد. همین که بتواند صورت جدایی را از کار در آورد، برایش رضایتبخش است. «بدون تاریخ» سعی میکند تمامی لوکیشنهای جدایی را دریابد. دادگاه و بیمارستان از مهمترین این لوکیشنهاست.
در بعضی موارد، فیلم دست به تلفیق زده و مواد و مصالح سکانسی از جدایی را در جایی دیگر خرج کرده است. بهعنوان مثال حضور بازپرس در کشتارگاهِ مرغ، برای بازسازی صحنه زد و خورد موسی با کارگر کشتارگاه، در واقع از سکانس حضور کارشناس نیروی انتظامی در پیشگاه آپارتمان نادر، برای بازسازی صحنه افتادن راضیه از پلهها اخذ شده است و باز هم بحث همان بحثِ «افتاد یا انداختیش» است. دو مرگ در فیلم اتفاق میافتد که مقصر هیچکدام مشخص نیست؛ چراکه در این دیدگاه گرتهبرداری شده همه چیز از جمله عدالت نسبی است. اما نکته طنزآلود و پارادوکسیکال ماجرا اینجاست که گزاره «همه چیز نسبی است» خود گزارهای مطلق است! فیلم نباید موسیقی داشته باشد. حتی در جاهایی که فیلمساز محدوده رئالیستیِ جدایی از دستش در رفته و دست به غلو زده است. نه، فیلم نباید موسیقی داشته باشد. همچون جدایی. پایان بندی فیلم هم باید از همان الگویِ پایانِ بازِ محتومِ جدایی تبعیت کند تا تک تک اجزای این گردهمایی نامتجانس تکمیل شود.
سخن آخر اینکه چرا به جای تبعیت از دیگران، زیبایی را از منظر خود به مخاطب عرضه نمیکنیم؟
ذوقزدگی جشنواره ونیز برای کشف یک «جدایی» درجه چندم که باعث شد به این فیلم توجه نشان داده و جایزه بدهد به جای خود، اما آیا این ما هستیم که فرم را برای مخاطبمان تعریف میکنیم یا سطح سلیقه، اندیشه و زیباییشناسیِ جشنوارههاست که فرم را برای ما تعریف میکند؟شرحی که رفت نشان میدهد که گزینه دوم به امر واقع نزدیکتر است. آیا به فرسنگ فرسنگ فاصلهای که میان نسخههای بدل و نسخه اصلی وجود دارد اندیشیدهایم؟ چگونه میخواهیم این فاصله را پر کنیم؟ آیا گام گذاشتن در این وادی کاری معقول است؟
ارسال نظر