آدرس غلط راه آزادی

کتاب جدید جوزف استیگلیتز به انتقاد از دیدگاه‌های میلتون فریدمن در کتاب «سرمایه‌‌‌‌‌داری و آزادی» و آراء فریدریش هایک در کتاب «غرور مرگبار: خطاهای سوسیالیسم» اختصاص یافته‌است و دیدگاهی که ادعا می‌کند سرمایه‌داری رقابتی مبتنی بر بازار آزاد، در بهبود شرایط اقتصادی بشر بسیار موثر است را مورد بررسی انتقادی قرار می‌دهد.

شواهد معمول و رایجی که در دفاع از کارآمدی  بازارها مورد استناد قرار می‌گیرند، شامل آزمایش‌های طبیعی مانند مقایسه بین کره‌شمالی که تنها با فروش زغال‌سنگ به چین قادر به تامین غذای خود است، با کره‌جنوبی که نمادی از بهره‌‌‌‌‌وری و شکوفایی است و محصولاتش را به سراسر جهان صادر می‌کند، می‌شود. همچنین نمونه‌‌‌‌‌هایی چون کوبا که در فقر سوسیالیستی گرفتار شده و ونزوئلا که با نوسانات سیاست‌های سوسیالیستی دچار فراز و نشیب‌‌‌‌‌های اقتصادی‌شده، مطرح می‌شود. با این حال، استیگلیتز ترجیح می‌دهد موفقیت اقتصادی را صرفا از دریچه نظریه قیمت رقابتی استاندارد بر پایه اطلاعات کامل تحلیل کند‌ و چون اطلاعات در واقعیت ناقص و نامتقارن است، نتیجه می‌گیرد که اقتصادهای بازار در همه‌‌‌‌‌جا ناکام مانده‌‌‌‌‌اند و بر این اساس این خوانش به جست‌وجوی شواهد برمی‌‌‌‌‌آید. 

او می‌نویسد: «اما تحقیقات نظری انجام‌شده طی نیم‌‌‌‌‌قرن گذشته، شکنندگی بنای فکری را که فریدمن و هایک بر آن استدلال خود را استوار کرده‌اند، آشکار کرده‌است. حتی نواقص کوچک اطلاعات، هزینه‌های ناچیز جست‌وجو یا هزینه‌های ثابت(هزینه‌هایی که در صورت خروج از بازار قابل‌بازیابی نیستند)، می‌توانند نتایج استاندارد را به‌‌‌‌‌کلی تغییر دهند و زمینه را برای ظهور سطوح بالای قدرت بازار و بهره‌‌‌‌‌کشی فراهم آورند.» (صفحه۴۰)

این درست است که استیگلیتز در چارچوب نظری انتزاعی نئوکلاسیک کار‌کرده و نشان‌داده که نتایج کلاسیک چگونه با فرض اطلاعات نامتقارن تغییر می‌کنند، اما او از پژوهش‌های تجربی آزمایشگاهی و میدانی غافل است؛ تحقیقاتی که نشان‌داده‌اند برای آنکه بازارها به تعادل عرضه و تقاضای رقابتی برسند، آگاهی کامل عاملان از این اطلاعات نه ضروری و نه کافی است. در نتیجه، هم نظریه کلاسیک و هم نظریه اصلاح‌‌‌‌‌شده‌استیگلیتز از منظر عملیاتی بی‌‌‌‌‌ربط هستند، چراکه خریداران و فروشندگانی که تنها اطلاعات پراکنده، خصوصی و غیرمتمرکز در اختیار دارند، به‌راحتی از طریق یادگیری در مبادلات تکراری، به تعادل قیمت و مقدار رقابتی دست می‌یابند. بنابراین، هم بنای نظری استاندارد و هم نسخه تعدیل‌‌‌‌‌شده آن توسط استیگلیتز، به‌‌‌‌‌واسطه یافته‌‌‌‌‌های تجربی رد شده‌اند و در نتیجه، به‌جزایری منزوی از پیگیری فکری تبدیل شده‌اند. کتاب او، از این منظر، از پایه و اساس ادعایی خود دچار نقص است. 

اگر استیگلیتز بخواهد ادعای خود مبنی‌بر ناکارآمدی بازار در خدمت به بهبود وضعیت بشری را حفظ کند، نمی‌تواند به این جزیره منزوی و بی‌‌‌‌‌اعتبار نظری تکیه کند. با این حال، تمام محتوای علمی و فکری کتاب را ارجاع‌‌‌‌‌های او به‌نظریه اطلاعات انتزاعی، تشکیل می‌دهد. این کتاب، به‌‌‌‌‌درستی، بیشتر یک انتقاد سیاسی از اقتصاد «راست‌‌‌‌‌گرایانه» است تا اثری علمی. این موضوع به‌ویژه از طریق شمارش دفعات استفاده از واژگان حاوی ‌بار انتقادی در کتاب، به‌‌‌‌‌خوبی روشن می‌شود:

‌واژه «راست» یا «راست‌‌‌‌‌گرا»: ۱۷۰ بار، اسمیت(آدام): ۵۰ بار، بازارهای آزاد: ۵۰ بار، «بی‌‌‌‌‌قیدوبند»: ۴۱‌بار(در مقابل، «مقید»: صفر)، ثروتمندان: ۴۰‌بار، نفع شخصی: ۲۷بار، خودخواه: ۲۵‌بار، فقرا: ۲۵ بار، «دست نامرئی»: ۲۰ بار، شیکاگو: ۱۷‌بار، هاروارد: ۹بار، چپ: ۶ بار.»

من در بهار سال‌۱۹۷۱ در موسسه کوولز در دانشگاه ییل با جوزف استیگلیتز آشنا شدم. آن زمان او نظریه‌‌‌‌‌پردازی بود که در مطالعات نظری بر تاثیر آگاهی خریداران و فروشندگان از اطلاعات بر قیمت‌های بازار تمرکز داشت. باور رایج از زمان انقلاب فکری نئوکلاسیکی در دهه‌۱۸۷۰ این بود که برای شکل‌گیری قیمت‌های تعادلی عرضه و تقاضای رقابتی، شرکت‌‌‌‌‌کنندگان در بازار باید اطلاعات کاملی از شرایط عرضه و تقاضا داشته باشند و نیز تعداد زیادی خریدار و فروشنده وجود داشته‌باشند تا رفتار قیمت‌‌‌‌‌پذیرانه تضمین شود. این باور، به‌‌‌‌‌ویژه، ریشه در نوشته‌‌‌‌‌های ویلیام استنلی جوونز داشت: «بازار، به‌صورت نظری، فقط زمانی کامل است که تمام معامله‌گران اطلاعات کاملی از شرایط عرضه و تقاضا و نسبت مبادله [قیمت] داشته باشند.»(۱۸۷۱، نظریه اقتصاد سیاسی، لندن، صفحه ۷۵)

همین باور کلاسیک بود که باعث شد افرادی چون آکرلوف، اسپنس و استیگلیتز به توسعه نظریه اطلاعات نامتقارن بپردازند و پیامدهای آن را بر تعادل اقتصادی تحلیل کنند که در نهایت جایزه نوبل اقتصاد سال‌۲۰۰۱ را نصیب آنها کرد. سال‌بعد، این جایزه به من و دانیل کانمن رسید. جالب آنکه، جایزه من برای خلق حوزه اقتصاد تجربی بود؛ حوزه‌‌‌‌‌ای که در آن آزمایش‌‌‌‌‌ها نشان‌دادند که فرض اطلاعات کامل ضروری نیست، زیرا شرکت‌‌‌‌‌کنندگان می‌توانند صرفا با اطلاعات پراکنده و خصوصی، از طریق آزمون و خطا، به قیمت‌های تعادلی دست‌یابند.

آزمایش‌های بیشتر نشان‌دادند که اطلاعات کامل نه‌تنها ضروری نیست، بلکه حتی ممکن است روند هم‌‌‌‌‌گرایی به تعادل را کندتر کند، زیرا افراد تلاش می‌کردند نتایجی بهتر از تعادل رقابتی برای خود رقم بزنند، اما این نتایج ناپایدار بودند.

بنابراین، تغییرات نظری استیگلیتز بر مبنای شرطی نادرست شکل‌گرفته‌‌‌‌‌اند و در عمل به‌کار نمی‌آیند. کشف کلیدی آزمایش‌‌‌‌‌ها این بود که باید نظریه قیمت را بر اساس فرآیند کشف قیمت توسط خریداران و فروشندگان، حتی بدون اطلاعات کامل یا نامتقارن، بازسازی کرد. این موضوع به‌‌‌‌‌خوبی در آثار «سابیو اینویا» و من مطرح شده‌است. استیگلیتز از این کشفیات بی‌‌‌‌‌خبر یا دست‌‌‌‌‌وپا بسته باقی‌مانده و همچنان بازار را به دلیل نابرابری در بهره‌مندی فقرا و ثروتمندان ناکام می‌داند، اما قیمت‌های بازار، از جمله دستمزدها، مستقیما به آمادگی پرداخت(WTP) و آمادگی دریافت(WTA) مربوطند. اگر فردی به دلیل ارزش پایین نیروی کارش دستمزد کمی دریافت کند، توان خریدش پایین‌تر خواهد بود. این امری اقتصادی است، نه نقص بازار.

راهکار سیاست عمومی برای فقر، افزایش WTP از طریق افزایش ارزش نیروی کار یا حمایت‌های درآمدی هدفمند مانند کوپن غذا و کمک‌‌‌‌‌هزینه‌های مسکن است؛ البته به‌‌‌‌‌گونه‌‌‌‌‌ای که افراد را در دام فقر نسبی گرفتار نکند، مانند آنچه در هنگ‌‌‌‌‌کنگ و سنگاپور انجام می‌شود. تجربه آمریکا، از جمله داستان زندگی من و استیگلیتز، نشان می‌دهد؛ افراد می‌توانند از پایین‌ترین سطوح به‌جایگاه‌های بالا برسند و این فقط در اقتصاد نسبتا آزاد ممکن است. بیشتر مردم دلیل این موفقیت را نمی‌دانند، چون بازارها حتی بدون درک کامل عاملان، کار خود را می‌کنند و تاسف‌‌‌‌‌بار است که استیگلیتز از این حقیقت آگاه نیست. 

پیامدهای سیاستی کاملا روشن‌‌‌‌‌اند: به‌‌‌‌‌جای تخریب نظام بازار، آن را برای دستیابی به شکوفایی حفظ و تقویت کنید - همان‌طور که فریدمن و هایک پیشنهاد کردند - و سپس با سیاست‌های تشویقی به بهبود موقعیت اقشار محروم بپردازید. نباید غاز تخم‌‌‌‌‌طلا را کشت؛ باید او را با شادی تغذیه کرد و بگذاریم نوآوری تخم‌‌‌‌‌های طلایی بیشتری بیاورد.