با حس هدفمندی، خرده استرس‏‌ها را مدیریت کنید

سفر کاری مارکو در آخرین لحظه خیلی غیرمنتظره لغو شد و او یک روز مرخصی نادر گیرش آمد. از آنجا که تقویمش را برای این سفر خالی کرده بود، هیچ دلیلی برای سر کار رفتن نداشت. اکثر روزها پیش از آنکه حتی بچه‌‌هایش از خواب بیدار شوند، خانه را ترک کرده بود، اما آن روز در آشپزخانه ماند و امیدوار بود در فاصله‌‌ای که بچه‌‌هایش با عجله آماده مدرسه رفتن می‌‌شدند، بتواند کمی با آنها وقت بگذراند. اما بچه‌‌ها عملا او را نادیده گرفتند. همسرش هم کمی بعد خانه را به هوای محل کار خود ترک کرد. به این ترتیب مارکو ماند و یک روز ارزشمند بی‌‌برنامه. یک دهه پیش ممکن بود با دوستی برنامه تنیس بگذارد، اما بعد از آسیب ‌‌‌‌دیدن زانویش این عادت را کنار گذاشته بود.

این خیلی ناراحت‌‌کننده بود که در یک روز تعطیل فوق‌‌العاده نه کاری برای انجام دادن داشت و نه فردی که بتواند با او وقت بگذراند. حتی به این فکر افتاد که شاید بهتر باشد اصلا سر کار برود! مارکو تنها در خانه خالی خود به حقیقت تلخی پی برد. او به مرور زمان هر بخشی از زندگی شخصی‌‌اش را که خارج از چارچوب خانواده بود و زمانی از انجامش لذت می‌‌برد کنار گذاشته بود، چون کار تمام وقت و انرژی‌‌اش را گرفته بود. او به ما گفت: «وسوسه رها کردن بعضی چیزها همیشه وجود دارد. این اتفاق به تدریج می‌‌افتد. یکباره و یک‌‌شبه نیست. در جوانی که به دنبال پیشرفت در کار هستی، بخش زیادی از خودت را روی کار سرمایه‌گذاری می‌‌کنی. بعد بچه‌‌دار می‌‌شوی و می‌‌بینی با وجود کار و فرزندانت دیگر وقتی برای خودت نداری.»

در تحقیقات ما، داستان‌‌های مشابه مارکو به وفور دیده می‌‌شد. خیلی از افرادی که تمام تمرکزشان را روی پیشرفت در کار گذاشته بودند، ناگهان روزی به خود می‌‌آمدند و متوجه می‌‌شدند از مسیری که زمانی برای خود ترسیم کرده بودند، حسابی دور شده‌‌اند. این افراد معمولا به یک «زیاده‌‌روی» اشاره می‌‌کردند، نقطه عطفی حیاتی مثل یک وام مسکن سنگین، تغییر خانه و فاصله بیشتر از محل کار یا ارتقایی که مستلزم مسافرت‌‌های کاری بیشتری بود و این نقطه عطف به شکلی نامحسوس ماهیت زندگی‌‌شان را از اساس تغییر داده و آن را محدود به کار کرده بود. یک نفر از مصاحبه‌‌شونده‌‌ها با حسرت به ما گفت: «من دیگر آن آدم زمان دانشگاه نیستم. دیگر آن شور و شوق سابق را ندارم.» شاید به ندرت به مفهوم «هدف» فکر کنید، چون به نظر امری گذرا و ناملموس است، یا اینکه حس می‌‌کنید اصلا فرصت پرداختن به آن را ندارید، اما چنین نگاهی یک اشتباه بزرگ است؛ چون داشتن حس هدفمندی، نقش مهمی در توانایی شما برای مقابله با خرده استرس‌‌ها دارد.

طبق تحقیقات اندرو استپتو و دیزی فنکورت، پژوهشگران بریتانیایی که ارتباط بین هدفمندی و رفاه کلی را بررسی کرده‌‌اند، اهمیت این مفهوم با افزایش سن حتی بیشتر هم می‌شود. آنها می‌‌گویند: «حفظ این حس که زندگی ارزشمند است، در دوران سالمندی اهمیت ویژه‌‌ای دارد؛ چون در این برهه، پیوندهای اجتماعی و عاطفی اغلب گسسته می‌‌شوند، تعاملات اجتماعی کاهش می‌‌یابند و مشکلات جسمی گزینه‌‌های شخصی فرد را محدود می‌کنند.»

زمانی که فعالیت‌‌های ما ریشه در معنا و هدف عمیقی داشته باشد، بهتر می‌توانیم خرده استرس‌‌ها را به گونه‌‌ای بازتعریف کنیم که قابل ‌‌تحمل شوند. افرادی که هدفی قوی در زندگی دارند، بهتر می‌توانند احساسات منفی را مدیریت کنند و کمتر دچار اضطراب و ترس می‌‌شوند. در صورت مواجهه با سختی هم، راحت‌‌تر خود را بازمی‌‌یابند و به مسیرشان ادامه می‌دهند. البته فواید هدفمندی در زندگی فراتر از صرفا داشتن دلیلی برای صبح بیدار شدن است. تحقیقات نشان داده‌‌اند که هدفمندی خطر مرگ ناشی از سکته قلبی یا مغزی را به میزان قابل‌توجهی کاهش می‌دهد. از سوی دیگر، برخورداری از یک زندگی معنادار، باعث بهبود کیفیت خواب و افزایش تاب‌‌آوری می‌شود. حتی شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد افرادی که حس هدفمندی قوی‌‌تری دارند، بیشتر عمر می‌کنند.

علم عصب‌‌شناسی هم شواهدی را درباره تاثیر هدفمندی بر عملکرد مغز کشف کرده است. در پژوهشی مشخص شد که داشتن احساس هدفمندی قوی در زندگی با واکنش‌‌های کندتر «آمیگدال» (بخشی از مغز که با ترس و اضطراب مرتبط است) و افزایش فعالیت در قشر «سینگولیت قدامی» (بخشی از مغز که مسوول عملکردهای سطح بالاتر مانند تخصیص توجه و تصمیم‌گیری است) همراه است. نتیجه‌‌ این یافته‌‌ها نشان می‌دهد که هدفمندی می‌تواند واکنش‌‌های ناشی از ترس را کاهش داده و غلبه را به افکار منطقی‌‌تری بدهد که در نهایت مدیریت موقعیت‌‌های استرس‌‌زا را آسان‌‌تر می‌کنند. مطالعه‌‌ دیگری نشان داد افراد هدفمند در آزمون‌‌های مربوط به حافظه، عملکرد اجرایی و توانایی شناختی امتیازهای بالاتری کسب می‌کنند. به بیان ساده، داشتن هدف نه‌‌تنها از تاثیر مخرب خرده استرس‌‌ها جلوگیری می‌کند، بلکه به شما کمک می‌کند شفاف‌‌تر فکر کنید، کمتر دچار اضطراب و ترس شوید و پس از سختی‌‌ها راحت‌‌تر خود را بازیافته و به مسیرتان ادامه دهید.

در مصاحبه‌‌های ما، افرادی که هدف روشنی در زندگی داشتند، خرده استرس‌‌ها را به شکلی متفاوت تجربه می‌‌کردند. آنها مانند افرادی که هویتشان حول محور کار می‌‌چرخد، گرفتار جزئیات بی‌‌اهمیت نمی‌‌شدند و به نظر می‌‌رسید در زندگی هم انتخاب‌‌های بهتری می‌‌کردند.

البته، دانستن اینکه حس هدفمندی برای سلامت و کیفیت زندگی ضروری است، به معنای این نیست که یافتن هدف آسان است. بسیاری از ما آن‌قدر درگیر چالش‌‌های روزمره زندگی هستیم که این نعمت را در حق خودمان روا نمی‌‌دانیم که کمی زمان بگذاریم و هدف ارزشمندی بیابیم و رویش تمرکز کنیم. در صورتی که پیدا کردن هدف لزوما نیازی به اعمال تغییرات عظیم در زندگی یا تجربیات شگرف ندارد. در حقیقت، خوشبخت‌‌ترین افرادی که با آنها مصاحبه کردیم، مهارتشان در این بود که می‌توانستند ساده‌‌ترین و معمولی‌‌ترین فعالیت‌‌ها را برای خود معنادار کنند.

 مولدهای هدف در زندگی

ایجاد حس هدفمندی به واسطه روابط، سه مزیت اساسی به همراه دارد: اول، باعث می‌شود در شرایط دشوار متزلزل نشویم و ادامه دهیم؛ چون برای عبور از سختی‌‌ها دلیل بزرگ‌تری داریم. دوم، باعث می‌شود در برابر خرده استرس‌‌هایی که می‌توانند ما را دچار واکنش‌‌های احساسی کنند، منطقی‌‌تر رفتار کنیم. در نهایت، هدفمندی باعث می‌شود خرده‌استرس‌‌ها قابل‌‌تحمل‌‌تر شوند و در زمان‌‌های سخت به ما یادآوری می‌کند که چرا ارزشش را دارد مقاومت کنیم. در قسمت بعد به پنج مولد هدف می‌‌پردازیم که می‌توانید آگاهانه وارد زندگی‌‌تان کنید، بدون اینکه نیازی به اعمال تغییرات اساسی در زندگی‌‌تان داشته باشید.

منبع: کتاب The Microstress Effect