کتاب گران است، می فهمی ؟

منتها می‌دانید به قول عرفا و قدما، شب خمار نیرزد به بامداد خمار، به خودم آمدم، نه نویسنده و نه رهرو اسحاقِ آسیمه که تنها خریدار یوسف نامه‌های گران‌قیمت بازارِ کتاب در شهرِ پرزرق‌وبرق با جیب خالی هستم،نمی‌دانم به چه زبانی بگویم« آخه لعنتی گرونه» وسط گردونه‌ای عشقی گیر افتاده‌ایم که یک‌طرف اش دولت که به قول لیلاز، تورم معشوقه‌اش هست و کتابی همچون یوسف در بازار مصر و ما هم خریدارانی نسیه‌خور با ریسمانی از لیف خرما، تکلیف مان ‌هم سوختن و ساختن است لابُد.

کتاب‌خوان‌ها ( کتاب خور قشنگ‌تر می‌چسبد)شما فقط می‌دانید من چه می‌گویم همان‌طور که فلافل خورها می‌فهمند یک قرص فلافل بشود ده هزار تومان یعنی چه! الان دیگر عاشقِ رسوا به شیداییِ کتاب هم می‌گوید این تحفه گران است، ظاهرا هم کاری برای آن می‌شود کرد، کاغذ را وارد می‌کنند، نویسنده یا مترجم و مولف بیچاره هم که نمی‌تواند فقط با همین هوای آلوده از سرب و انواع آلاینده ارتزاق کند،نان و خورشی می‌خواهد، پول دوا و درمان باید بدهد تا اگر چراغ‌برق اش روشن بود، دمی بنویسد و بخواند، تازه شهر کتاب‌های پرطمطراق هم این وسط شده‌اند قوز بالا قوز، تا صدایمان ‌هم درمی‌آید می‌گوید، هیس،مگر نمی‌خواستید در هوای اقتصاد آزاد تنفس کنید، مگر خواستار خروج دولت از تصدی‌گری نبودید، این همان ثروت ملل است، آرای میلتونِ بزرگوار خودتان را نخوانده‌اید مگر، شعله آرزوی زیست سرمایه‌داری در دلتان زبانه می‌کشید تا دیروز و این صحبت‌ها که تخریب خلاق معنایش است دیگر ، کتاب‌فروشی قدیمی با قفسه‌های رنگ و رو رفته که یک کتاب‌فروش مستغتی به فضل را نان می‌داد و ننگش بود از فروش عروسک و رنگی، باید جایش را بدهد به چندطبقه فروشگاه معظم با کافی شاپ و اکس سوری فروشی و هزینه‌های سرسام‌آور برق و گرمایش! حالا پول این‌ها را چه کسی باید بدهد؟ کارآفرینِ زبده و زبردستِ خوش‌قریحه، چگونه چراغ نشر را روشن نگه دارد و  راضی کند ، واردات چی های کاغذ نگهدار فروش را یا چطور حقوق ۱۰۰ نفر پرسنل و حراست را بدهد؟

از جیب کتاب‌خوان دیگر، از باقیمانده که نه، اصل درآمد چندرغاز فلان عشقِ ادبیات، دانشجوی فلک‌زده و پدر و مادری که سابقا با حضور سرزده در طبقه متوسط ، به فکر ارتقای فرهنگی فرزندانش بوده باید داد! حالا ضررش به چه کسی می‌رسد؟ اول‌ازهمه به تازه کتاب‌خوان شده‌ها، می‌روند پشت سرشان را هم نگاه نمی‌کنند، بعدا طبقه سابقا متوسط ، همان نوستالژی کتاب و فرهنگ و رشد فکری بچه‌هایشان یا به قولی تامین غذای روح را می‌بوسند و می‌گذارند کنار تا بتوانند حداقل یکدست لباسِ استوکِ آبرومند در حراج آخر سال( همان دولاپهنای خودمان) برای فرزندان بخرند، دانشجویی که اگر زورش برسد چند عنوان کتاب مرتبط با رشته‌اش یا کتب کمک‌درسی بخرد و دیگر فکر توسعه فردی و ارتقای درونی از مسیر مطالعه را فعلا قلم بگیرد، آخرسر هم جلوی رو آوردن دیگر اقشار محروم‌تر ازنظر درآمدی به جرگه کتاب‌خوان‌ها را می‌گیرد، وگرنه آنکه دست اش به حلق و دهانش می‌رسد حالا دوجلدی آن شاعر درگذشته و بزرگوار( که کلا روح اش با سرمایه‌داری بیگانه بود) بشود دو تا سه میلیون و حتی بیشتر، برایش اتفاقی نمی‌افتد که بالاتر از این، خوشحال می‌شود چون پُز می‌دهد چیزی را خریده‌ام و شما نتوانستید!

نفع اش را البته همه می‌دانیم، چندمنظوره فروشی‌های واژگونه کردار، منتشرکنندگان کتاب‌های تزئینی و ویترینی( شاهنامه می‌دهد ۳۰تا ۴۰ میلیون تومان) و حتی گاهی یک نویسنده‌ای جایی منفعتی به دست می‌آورد و بالاتر از همه‌کسانی که توسعه و ارتقای سطح دانسته‌های رعیت را فضولی می‌دانند و رویشان نمی‌شود بگویند.

بگذارید راحت‌تر برایتان بگویم، ما آدم‌ها گاهی کارهایی می‌کنیم برای درست کردن ابرو، می‌زنیم چشم اش را هم کور می‌کنیم، قرار بود فروش کتاب برای اقشار مختلف منفعت‌های مختلفی بیاورد، نویسنده را راغب‌تر کند و ساحت فکر و اندیشه را از اندیشیدن هراس گونه به معاش نجات دهد اما  ازقضا سرکنگبین صفرا فزود و حالا این چاهی که کنده‌ایم آن‌قدر عمیق شده که حتی از نگاه کردن به عمق قیمت‌های سرسام‌آور کاتب هراس داریم.