دکمه توقف این لعنتی کجاست؟
بعضی از شبها، فضای مجازی رو چک میکردم تا اینکه نیلا یه شب پیام داد
سلام ژاله خوبی ؟
کاش کنارم بودی تا باهات حرف میزدم
پرسیدم : چیزی شده ؟
گفت: آره حالم خوب نیست.
بدون معطلی پرسیدم : چه اتفاقی افتاده؟ نگرانم کردی!!!
گفت: از آدما خستم، یعنی خستم کردند، اصلا درکم نمیکنند
گفتم : دختر خوب فردا میای حضوری حرف بزنیم ؟
گفت : باشه عزیزم
بعدازاینکه با نیلا حضوری زدم متوجه شدم حضور همیشگیاش در فضای مجازی و اشتراکگذاری مسائل زندگیش باعث شده با واکنشهای مختلفی مواجه بشه و به هم بریزه
جملهای که گفت منو یاد جمله خودم انداخت
گفت: ژاله کاش زندگی دکمه توقف داشت.
بهش گفتم: چه جالب، چند روز گذشته منم به همین موضوع فکر میکردم اما نداره. میدونی بیشتر آدما به این فکر میکننن که چی میشد یکبار دیگه زندگی میکردن و یه سری از مسائل اتفاق نمیافتاد و این ذهنیت جملاتی که خونده بودم رو واسم تداعی کرد: آنتوان دوسنت اگزوپری، زیبا گفت:
آدمها فکر میکنند
اگر یکبار دیگر متولد شوند،
جور دیگری زندگی میکنند،
شاد و خوشبخت و کماشتباه خواهند بود.
فکر میکنند
میتوانند همهچیز را از نو بسازند،
محکم و بینقص!
اما حقیقت ندارد ...
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدمِ ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
میساختیم ...
حق با آنتوان بود، اگر جرات و جسارت داشتیم روزهای آینده زندگی را شکل دیگری میساختیم، زمانی که گذشت حسرت نخوریم و آرزوی برگشت نداشته باشیم، اما بهجای ساختن حسرت میخوریم و دردی را دوا نمیکنه، فقط کلافگی و سردرگمی داره
کافیه اراده کنیم، برای ساختن ...
زندگی ساختگی است، بپذیریم ...