آب کجاست

حالا ادعاهایی در دو سوی خطوط فرضی استان‌ها مطرح می‌شود که بینشان دریایی از شک و شبهه فاصله افکنده است، یکی مدعی شُرب و دیگری انگشت اتهام را به‌سوی صنعت نشانه و تصاویر مردمان ایستاده با دبه پلاستیکی روی صفحه جان می‌گیرند.

هرکسی آسمان را به ریسمان می‌بافد تا ثابت کند ای خلایق کورید و گُنگ!  این آب خرج شُرب مردمان است، دیگری سیاهه بلند بالایی از صنعت می‌آورد و یکی دیگر بر خرید پساب فلان شهر برای ساختِ کاشی و سرامیک تاکید می‌کند. سراغ هرکسی را بگیری، دیگری را متهم می‌کند، می‌نویسند، فیلم می‌گیرند، دریچه پلمپ می‌کنند، بر هلو و بادام می‌تازند، از هلو و بادام دفاع می‌کند، آمارهای عجیب‌وغریب می‌دهند.

دیگرانی با رژه تراکتورهایشان، زبان به نفرین این‌وآن می‌گشایند، از خانه‌خرابی و بی‌آبی،سند رو می‌کنند و طومار شیخ بهایی نشان می‌دهند، کسی هم در این وسط پیدا می‌شود که آب شیرین شده به هزار زحمت از ساحل جنوب تا مرکز تشنه و جان بر لب خواهد رسید فقط اگرچند ماه دیگر دوام بیاورید.

اگر از برون به درون این همهمه و ملغمه نگاه کنید، کلاف سردرگمی را خواهید دید که هرکسی مدعیِ در دست داشتن سررشته‌ای هست و چون پی‌اش را می‌گیری تنها، گره‌های بیشتری می‌یابی، هیچ‌کس پر بی‌راه نمی‌گوید، آن‌که می‌گوید آب خط لوله را برای آبِ خوردن مردمان می‌برد راست می‌گوید، کشاورزی که خاک سیه، بالین هر شب اش شده هم دروغ نمی‌گوید، استفاده‌کنندگان از پساب که میلیاردها پول صرفِ خرید فاضلابِ بدبوی شهرها و تصفیه آن کرده‌اند هم، حرفشان با ربط و سند است، باغ دار بیچاره هم درست می‌گوید که من هم حق‌دارم بکارم، برداشت کنم و شکم زن و بچه‌ام را سیر کرده و زمین ام را آباد کنم.

پس مشکل کجاست؟ آن‌که می‌گوید فقط برای شُرب، آشکار نمی‌کند که دیروز از کجا می‌نوشید و حالا آن جریان دیروز آب را کجا مصرف می‌کند، کسی پاسخ کشاورز را نمی‌دهد که چرا وقتی می‌دانستی آب نیست و کم هست ، مرا فرستادی دنبال افزودن به سطح زیرِ کشت که حالا طرح نکاشت روی میز می‌گذاری بی‌هیچ جایگزینی!

ظریف یا ضخیمی نمی‌آید پاسخ دهد طوماری که به عهد صفویه برای تقسیم آورد طبیعی زنده رود بود، چه صنمی با سد دارد، تونل اول خرج کجا می‌شود، تونل دوم به کدام سو روان می‌شود و اصلا خدنگستان چرا آب می‌دهد و آبشخور ناپدید است؟ کسی را نجسته‌ایم تا توضیح دهد، وقتی مدعی پمپاژ آب از بهشت‌آباد می‌شود، آن را کجا می‌برند، مگر این مردمان و باشندگان در بخش فلات مرکزی چند میلیون نفرند و بیشتر از ۶۰۰ میلیون مترمکعب آب در سال می‌خورند، می‌شویند یا به هر طریقی از شبکه خانگی مصرف می‌کنند و مهم‌تر از همه، پساب اش کجاست؟ نمی‌شود باقیمانده همین ۶۰۰ میلیون مترمکعب که عددی نزدیک نصف آن است را تصفیه کرد و در رودخانه خشک جاری کرد؟

چرا یک شیرپاک‌خورده، نمی‌آید برای ما مردمان خسته از آلودگی، ریز گرد و هزار مشکل دیگر، واضح بگوید، ما باید چه خاکی  بر سر مان بریزیم؟ چند لیوان آب کمتر بخوریم، نفس‌هایمان را چقدر حبس کنیم، اصلا حمام برویم یا نرویم، به خاطر بی‌آبی قید گندم، میوه و سبزی را بزنیم یا نه، کشاورز ما بکارد یا نکارد، صنعت‌گر شهرمان بسازد یا نسازد، اصلا آیا یک نفر برنامه دارد که من و بالادست، من و پایین‌دست،  من و استان دیواربه‌دیوار، من و کارخانه و من باغدار را به جان‌هم نیندازد،

در این شهر و دیار وقتی نیمی از شهر دارد در خودش فرو می‌رود، آبخوان اش تخلیه می‌شود و آب‌های ژرف اش، بازمانده از زمانی که آدمی‌روی زمین قدم نمی‌زد، از رگ‌های زمین بیرون کشیده می‌شود، چرا می‌گویید درست می‌شود، مگر راهی که رفته‌ای درست بوده و حاصلی داشته که منِ شهروند، کشاورز، صنعت‌گر و باغدار، بازهم بگویم ان شاء الله گربه است؟ این راه و مسیر که نه، کوره‌راهی که پیش پای آب نهاده‌ای، ره به‌جایی نمی‌برد اما بازهم می‌بینی ساز همان ساز  بدآهنگ انتقال آب است.

صدای محیط‌زیست، تالاب خشکیده گاوخونی و زمین فرونشسته در بی‌تدبیری ما باشندگان و مردمان، به هیچ جا نمی‌رسد، چند روزی بر رودی محتضر  می‌زنیم و دست‌افشان می‌کنیم اما خبری از جریان دائمی آب نیست، پرندگان مهاجر از شهرمان هجرت کرده‌اند، سرچشمه‌های زنده رود هم به‌واسطه تغییر اقلیم( آن‌هم دست‌پخت همین بشر دو پا است) برفی بر کوه و یخی در یخچال‌هایشان ندارند.

لازم نیست کسی به من امید بدهد که روزی آب جاری خواهد شد، در کوچه‌های شهر تو هم عروسی می‌شود، نزاع‌های برساخته از بیرون از درون جامعه رخت بر می‌بندند و هزار آرزو و امل دیگر، نیازی نیست صبح تا شب این‌وآن را متهم کنی و فرافکنی در پیش بگیری، تنها کاری که باید بکنی این است،بگذار جریان طبیعت کار خودش را بکند، من و ما با آن سازگار می‌شویم، آب را از راه  خودش منحرف نکن، راهش را خواهد یافت، دست از مهندسی کردن بردار که  نیاکان من و شما، هماهنگ با همین طبیعت، زندگی را در فلات ایران ساختند، کاشتند، خوردند و زندگی کردند، حق آبه طبیعت را رها کن؛ آنگاه خواهی دید نه نزاعی هست و نه لوله‌ای می‌ترکد و  شاید خدا را چه دیدی، پرندگان مهاجر برگردند، قنات‌ها پرآب شوند و کشاورزان و باغدارها نیز چنان از برکت زمین برخوردار شوند که نان مردمان آجر نشود وگرنه همه ما ورشکسته می‌شویم، ورشکسته به تقصیر!

* روزنامه‌نگار