سینگورینگ
روایتی غیر خطی از نویسنده ای اصفهانی

«سال ۴۵ آمدیم اصفهان. من هشتساله بودم. خانه ما آن طرف آب بود. آن طرف آب یعنی هنوز خیلی اصفهانی میشناختیم و توی کتابها بود نبود. [...] ما در کوی باغ زرشک، روبهروی یکی از این دیوارهای بلند، در یک خانه دوطبقه، در ردیفی از دهدوازده خانه تازهساز زندگی میکردیم.»
اینها را علی خدایی در جدیدترین کتابش، یعنی «سینگورینگ» میگوید. اینها را وقتی میگوید که دیگر ۵۰ سال از هشتسالگیاش از روزهایی که به اصفهان آمدند، میگذرد. علی پسربچهای بود که شاید خیلی حواسش نبود، اما داشت کمکم اصفهانی میشد! با کتابی از جمالزاده که برایش خریدند، با قدم در خیابانهایی که دیگر آدمشان میشد و با آب روانی که کنارش آرام میگرفت. مادرش هم به یادش آورده بود؛ در همان روزی که گفت «اصفهانی شدیم» و گلدانی پر از گلهای مینا روی میز گذاشت.
«سینگورینگ» کتاب خاطرات خدایی از روزهای کودکی تا سالیان بزرگسالیاش است. بیشتر اتفاقات کتاب در شهرهای اصفهان و تهران میگذرد و با خاطرات جمعی و نوستالژیهای مردم این دو شهر پیوند دارد، هرچند برخی از روایتها، مانند آهنگهای تلویزیون، فیلمفارسی یا جاده شمال، تکههایی از حافظه تاریخی همه ایرانیان است.
جزئینگری در توصیفات، بهخصوص در وصف وقایع که طریقه همیشگی خدایی است، در «سینگورینگ» هم دیده میشود. شرح مگنتهای یخچال، دیدار با بیماران در بیمارستان و مراسم پخت دوشبَرَه ازجمله قسمتهایی بهشمار میآیند که همراه با جزئیات بسیارند. پخت دوشبَرَه جذابیتی دارد که نمیشود آن را خواند و خود را وسط آنهمه بروبیا، رنگ و بو و گرمای خانوادگی تصور نکرد.
یکی از برگهای «سینگورینگ» که در اصفهان میگذرد و نگاهی بامزه به جزئیات دارد، به وصف چهارباغ مربوط میشود: «این شکل عبوری از چهارباغ در شبانهروز است. وقتی چهارباغ هنوز چهارباغ دوران جوانی و میانسالی من است، هنوز تاکسیها آبیاند، هنوز مغازههایش بوی قبلترها را میدهند؛ دهه شصت. ساندویچفروشیهای چهارباغ ساندویچ کوکوسبزی، سیبزمینی، مغز، الویه، تخممرغ، کتلت، سوسیس و کالباس مارتادلا دارند. روی میز نمکپاش و فلفلدان است. سوراخ نمکپاش یکیدرمیان گرفته است، فلفل هم قرمز است نه سیاه. سس گوجهفرنگی هم خرسی است که پر از سس و رب است. همبرگر هم است.»
اصفهانِ «سینگورینگ» فقط به خوردنیهای چهارباغ دهه ۶۰ شمسی منتهی نمیشود. در این کتاب، خواننده فراتر از آنهم با نشانههای اصفهان مدرن چشمدرچشم میشود که گل سرسبدشان داستان کارخانههای شهر و کارگرانش است: «دیگر در آخر سالهای چهل، وقتی شغل داماد را در خواستگاریها میپرسیدند و از خانواده داماد میشنیدند که میرود کارخانه، یعنی شغل ثابتی دارد، یعنی سهمیه نان روزانه از کارخانه دارد، یعنی بیمه است، یعنی رادیو اصفهان هر روز ساعت دوازدهونیم ظهر برایش برنامه پخش میکند و از نور محیط کارخانه، تصفیه هوای محیط کار و تغذیه کارگران برای سلامتی تنفسشان میگوید تا سطح آگاهیشان را بالا ببرد، بعد مسابقه میگذارد.»
«سینگورینگ» در برگهایی از خود تلخی سالیان اخیر را به تصویر میکشد؛ سالیانی که اصفهان را بدون ریزگرد نمیتوان تصور کرد؛ سالیانی که برخی خانههای شهر آدمهایشان یکییکی مهاجرت میکنند و بعضیهای دیگر ذرهذره تنها میشوند. کتاب «سینگورینگ» در یک کلام روایتی دیگر از اصفهانِ خدایی بهحساب میآید که سالها است در آثار او تکرار میشد و حالا در جهان ادبیات ما دوستداران خاص خود را یافته است.
روایتهای این کتاب با وجود سبک خاطرهگوییاش، داستانگونه بیان میشود، همچنین «سینگورینگ» اثری خطی بهشمار نمیآید و بین گذشته و حال در رفتوبرگشت است. روایتهای خدایی همچنان که نشانگر تجربهزیسته و زندگی واقعی او است، بازتابنده مطالعه و جستوجوگری نویسنده در باب تاریخ و فرهنگ اصفهان هم محسوب میشود.