نانویسنده
در اغلب این کارگاهها، از پیش مشخصشده که چه تیپ کتابهایی باید تولید شود و فقط کسانی در این جمعها پذیرفته میشوند و موفق میشوند که با ضوابط از پیش تعیینشده زاویه پیدا نکنند و موبهمو چیزی را بنویسند که مربی کارگاه به هنرجویی دیکته میکند. در چنین موقعیتی نیازی به نویسنده واقعی نیست. بلکه فقط انسان جویای نامی لازم است که بتواند در خط حرکت کند. این شخص درواقع یک نانویسنده است، درست مانند نابازیگری که در سینما حاضر است در هر نقشی ظاهر شود و موبهمو دستورات کارگردان را اجرا کند.
او هیچ حقی برای خودش قائل نیست و هیچ خلاقیتی هم در کار بازی کردن نقشش ندارد.نانویسندهها به امید انتشار یک «رمانِ دلی» مزین به برند یک انتشارات معروف وارد کارگاه نویسندگی میشوند و چنین کسانی هرگز نمیتوانند ادبیاتی خارج از حیطهٔ کوتاه وجودیشان بنویسند و تازه همین هم با اِعمال انواع و اقسام تغییرات مطابق نظرات مربی کارگاه نویسندگی به رشتهٔ تحریر درمیآید و خط کلی داستان در جهت تایید وضعیت موجود میشود تا مبادا به کسی بَربخورد و مبادا تخیل خواننده از حدی فراتر برود که «آهان، پس نکند جور دیگری هم میشود زندگی کرد و ما غافل بودیم؟!»
ترس اصلی از همین نکته است درواقع، چیزی که باعث شده، ما با انفجار در انتشار رمان دلی روبهرو باشیم.
این رمان دلیها با میانمایگی نخنمایشان در فرم و لحن و خامدستی در زیباشناسی، ازآنجاکه میتوانند سطح وسیعی از کسانی را که مستعد نانویسنده شدن هستند، جذب کنند، چند وقتی حکم تابلوی تبلیغاتی یک کارگاه داستاننویسی و یک انتشاراتی را همبازی میکنند و بهسرعت جایشان را به نانویسندهٔ بعدی میدهند. فرصت این نانویسندهها به دلیل محدودیت وجودیشان در فضایی که درش وارد شدند بسیار کوتاه است و اگر هم بخواهند سهم بیشتری طلب کنند، امکان ندارد به آنان اجازه بدهند تا «شبه موفقیت» آکواریومی قبلی را تجربه کنند و با الفاظ «کار اولش بهتر بود»، «دچار جوانمگری در نثر معاصر شد!» و «حرف دیگری برای گفتن ندارد» ردشان میکنند. آنهم به یک دلیل ساده، چون بخشی از اقتصاد نشر و بعضی شبه نویسندگان امروز به همین سودای چاپ «رمان دلی» وابسته شده. کتابهای آبکیای که یک نانویسنده/نابازیگر بر اساس افسانه بافی راجع به بدل داستانیاش صد تا صد و پنجاه صفحه سیاه میکند و در تیراژ سیصد نسخه وارد بازار میکنند تا دوستان و فامیلش بخرند.به همین شکل هم ویترینی بهظاهر پویا از نویسندگی و نشر و بروبیا در فضای کتاب و کتابفروشی به راه میاندازند و هم سرپوشی میشود روی حذفی که در فضای روشنفکری و ادبی ما اتفاق افتاده، حذف آن دسته از نویسندگانی که حقانیتشان را در تمام این سالها ثابت کرده بودند و با هزینههای زیاد توانسته بودند از شرافت قلم حراست کنند.
آنهایی که تبعید شدند، آنهایی که منزوی شدند، آنهایی که در فقر روزگار میگذرانند و با سیلی صورت سرخ نگه میدارند.در مقابل این چهرههای شریف اما، عدهای که در دهپانزده سال گذشته با شبکهسازی اقدام به ساختن نانویسندههای تک کتابی کردند و خودشان هم به کتابهای اینان جایزه دادند و معروفشان کردند و بعد هم خودشان از رده خارجشان کردند، بسیاری از ایشان را به مرز افسردگی و سَرخوردگی کشاندند و حالا هم مدام درباره «بیرحمی ادبیات»، «نداشتن توقع دیده شدن»، و «زیباشناسی شکست» و این قبیل مزخرفات در فضای مجازی دارند حرافی میکنند تا افیونی باشد برای آرام نگهداشتنِ قربانیانشان.
اما خود این نانویسندگان هم مقصر هستند. چراکه ما در جامعهای زندگی میکنیم که افراد متوجه نیستند که نویسنده کسی نیست که یک برگ کاغذ میگذارد جلویش و شروع به نوشتن میکند. بلکه نویسنده کسی است که سرمایه فرهنگی و روانیاش از میانگین سرمایه فرهنگی و روانیِ در قشر تحصیلکرده و حتی قشر نخبه هم بالاتر است و این تفاوت در میزان سرمایه فرهنگی ـ روانی در نوشتهها و افکار او کاملا محسوس است.