آدم دیگری شدم
خانمی که سوار خودرو کیا بود، با عصبانیت گفت: اراده کنم میتونم بخرمت
من که حسابی شوکه شده بودم ، سکوت کردم ، چون عجله داشتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم و در آینه دیدم خانم پشت سر منه و داره چراغ میزنه که توقف کنم ، ایستادم و پیاده شدم
گفتم : من فرصت صحبت کردن ندارم ، باید جایی برم عجله دارم
گفت : میشه شمارتون رو لطف کنید در مورد هزینه ماشین صحبت کنیم
شماره رو دادم و حرکت کردم
پس از چند روز تماس گرفت و بابت رفتارش عذرخواهی کرد و تصادف آغاز رابطه ما بود ، قرار خواستگاری گذاشتیم اما چند روز قبل از خواستگاری خبری ازش نبود ، جواب تماس و پیام نمیداد، حتی به منزلشان هم سر زدم کسی نبود از نگرانی کلافه و سردرگم بود ، نمیدونستم باید چیکار کنم؟
مدتی گذشت و من همچنان منتظر بودم و افکار پشت سر هم توی سرم رژه میرفت پیامی دریافت کردم
کاش تصادف اتفاق نیفتاده بود ، کاش آشنا نشده بودیم ، امیدوارم لحظاتی که من گذروندم رو تجربه نکنی
من که شوکه و متعجب بودم ، نمیدونستم چی باید بگم ؟ چرا این پیام رو داده
سه سال میگذره اما من حال خوشی ندارم به یکباره تغییر کردم وقتی حرفاش یادم میاد که از عشق و علاقهاش میگفت از دوست داشتن از اینکه میخاد کنارم بمونه اما تمام حرفها افسانه بود و من دیگه نتونستم دوست داشتن کسی رو باور کنم ، کاش آدما حرفایی که باور ندارند را بیان نکنند ، چون تمام کلمات باعث میشه طرف مقابل باورهاش تغییر کنه و احساسات ناخوشایندی را تجربه کنه که تا سالیان سال در وجودش باقی بمونه