دلارام حور مهر - عاشق نامه نگاری بودم، چه لذتی داشت نوشتن و جزئیات رو توضیح دادن .

مدتی بود از نازگل خبر نداشتم و با خودم گفتم حتما نامه ام به دستش برسه، بال درمیاره و توی افق محو میشه

رفتم دفتر پست و منتظر نشستم تا نوبتم بشه. کنارم خانم جوانی نشسته بود و در حال پیام دادن بود ووسطش پیامک دادن .

با صدای بلند گفت: عجب بابا .

و مشغول مکالمه شد ، آروم صحبت میکرد و متوجه صحبتاش نشدم و خداحافظی کرد و به من گفت : میدونستین کلمات نفس می‌کشند؟

من که شوکه شده بودم گفتم : چی متوجه نشدم ؟

گفتم کلمات زنده هستند ، مثل آدما گاهی ذوق زده میشن ، گاهی دل میکنن.

گاهی دل میشکنن، گاهی دعوا راه میندازن.

گاهی ام با یه ببخشید انتظار فراموش شدن دارن

 شاید بگذره اما  فراموش نمیشه

من که مات و مبهوت بهش نگاه میکردم از حرفاش هیچی نفهمیدم، گیج شدم.

کارم تموم شد و رفتم توی پارک نشستم تا هوایی تازه کنم که مامانم زنگ زد و گفت واست بسته اومده، گرفتم، سفارش داشتی؟

گفتم : نه الان حرکت می‌کنم .

با خودم گفتم بسته از طرف کی ؟ من که سفارش نداشتم چه خبر شده.

با عجله به سمت خانه حرکت کردم و تند تند رفتم داخل.

مامان سلام

سلام عزیزم ، بسته رو گذاشتم داخل اتاقت.

رفتم و بازش کردم داخلش یادداشت بود بازش کردم نوشته بود: رفیق عزیزم امروز روزیه که دستم توی دستت بود ۱۲ سال گذشت ، خط نازگل بود وای، من میخواستم غافلگیرش کنم اما خودم بیشتر غافلگیر و شگفت‌زده شدم.

حس عجیبی داشتم. تمام کلماتش رو با وجودم لمس کردم. خانم راست می‌گفت کلمات نفس می‌کشند. الان من حسابی خوشحالم، خوشحالم از بودن نازگل و دوستی باهاش چون توی دنیا ارتباطات قشنگ زندگیت رو میسازه حالت رو عوض می‌کنه.

اما کاش دل کسی رو نشکنه

چون با هزار تا کلمه دیگه نمیشه بند زد

چینی بند زده فایده نداره

دلم وقتی شکست جای زخمش میمونه

با تک تک کلمات میشه رقم زد زیبایی و محبت را

رقم بزنیم فرصت ها مانند ابر بهاری در گذرند زود دیر میشه.