این کوچه است، بنبست نیست

ذهن منِ تنها که نه، خیلی از شما هم سرتان را از کوچههای بوشهر، چرخاندید کمی آنطرفتر، بندری بزرگ و قدیمی ، بندرعباس که یک روزی اسم اش گمبرون بود، زمانهای رونق و کسادی، جنگ و صلح یا فقر و ثروت زیاد و متعددی از سر گذرانده هر وقت باد موافق به بادبانهایش افتاد یا دریا با تورهای ماهیگیرها مهربانی میکرد، جایی بود برای تجارت، زندگی در اسکلهها موج میزد و سرکیسهاش برای همه شل بود که هنوز هم هست، منتها بعضی وقتها، باد ناموافق و روزگار نامراد هم هست، یک روز انگلیسها بوشهر و بندرعباس را به توپ بستهاند و روزی دیگر اسکلههای خارک و بندرعباس، هدف میراژ و میگهای عراقی شد، دریای بندر، شلیک ناو آمریکایی و خونین شدن دل اش با پارههای دل هموطنانمان را از یاد نبرده هنوز، حالا هم اینیکی!
قصور بوده یا تعمدی در کار، بیاحتیاطی یا حادثهای قهری، منتظریم که اهلفن اعلام کنند، ولی کنار عقل وامانده در تدبیر، دلی هم هست که بیشتر به جای برون نگریستن و قال، درون را میبیند و حال را!
حالا این درون و حال که گفتم کجاست؟ در همین چند شب و روز، همه جای این کشور، توی خیابانهای وسط شهر تهران، کنار پل خواجو در اصفهان، بسیاری از شهرهای دیگر، دیدم و دیدید صفهای مردمانی که با شنیدن اولین ندا برای اهدای خون، کار و زندگی را گذاشتند و آمدند، هنوز هم میآیند، از اتفاق بسیارشان هم جوان هستند، از همان جوانان ها، دخترها و پسرهایی که اگر قسمتشان میشد، رفته بودند فستیوال کوچه تا با یا بدون هر دلیلی خوش بگذرانند، اینها همانها هستند که بعضی متهمشان میکنند به ده ها صفتی که سزایشان نیست، میخواهند با چوبی برانندشان که برازنده هیچ آدمی نیست.
در همین دو یا سه روز دیدید فضای مجازیشان را، پیامهای از دل برآمدهشان را ، گفتگویشان را شنیدید، به قول براهنیِ مرحوم: چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی! حالا میفهمید چه میگویم، درست است این مردمان نازنین، زیر بار فشارهای اینطرف، آنطرف یا بالاو پایین، داغان و دردمندند، درست است حالشان خوب نیست، یعنی خوب که چه عرض کنم، حالشان خراب و گاه وخیم به نظر میرسد، اما اینها، یکی از معدود ملتهایی هستند بدون تاریخ تاسیس، یعنی خودشان از همان سپیدهدم تمدن، به معنای واقعی ملت بودند، در اصفهان، شیراز یا تبریز و مشهد و ده ها نقطه معروف یا کمتر شناختهشده، دلشان برای همدیگر میتپد، اگرچه دوست دارند یک روز با نوای ساز و ضرب تنبکی کنار خیابان دستافشان کنند، یادشان نمیرود توی یک کشتی نشستهاند، یکی را چو درد آورد روزگار، دلهایشان قرار نمیگیرد.
اینجاست که اگرچه ظاهر بینانِ حکم بر قال کُن، میخواهند بر موجها تازیانه بنوازند، همین جوانانِ چهارباغ، همین آوازخوانان زیرِ پُل خواجو، نوازندگان سنج و دمام بوشهری، دختر و پسرهای رشت و انزلی و تبریز تا ایذه نشینان و باشندگان بر لبِ شطِ کارون، خود در برابر آینهای از خویشتن خویش، حال درون را میبینند، حالا که دِریا موج است، همنوای ساحل غمزده بندر میشوند: از آن ترسم که ابر سرخ طوفان -به بارش آیه هنگامیکه دیره
شب طوفانی و ساحل چه دوره- چراغ برج بندر سوت و کوره
* روزنامهنگار